درس خارج فقه استاد حاج سید محمد جواد شبیری
14030717
مقرر: امیر حقیقی
موضوع: مدار قیمت /پرداخت قیمت /زکات
فهرست مطالب:
ذکر دو وجه در سخن شیخ انصاری در تبیین ادبی روایت.. 1
أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم. بسم اللّه الرحمن الرحیم، و به نستعین؛ إنّه خیر ناصر و معین. الحمد للّه ربّ العالمین، و صلّی اللّه علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و آله الطاهرین، و اللعن علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین.
صحیحه أبی ولّاد
در این حدیث شریفه عبارتی ذکر شده که محل بحث است. حضرت در این روایت در رابطه با ضمانت بغل به أبی ولّاد فرموده است: «فقلتُ: أ رأيت لو عطب البغل أو أنفق، أ ليس كان يلزمني؟ قال: نعم، قيمة بغل يوم خالفته»[1].
ذکر دو وجه در سخن شیخ انصاری در تبیین ادبی روایت
مرحوم شیخ «یوم» را قید برای «قیمة» دانسته ولی با این اشکال روبرو شده که واژه «قیمة» واژهای جامد است، و نمیتواند متعلّق ظرف واقع گرد. ازین رو دست به توجیه زده و دو تقریب برای توجیه روایت بیان کرده است.
وجه اول
ایشان فرموده است: در تعبیر مزبور، مجموع «قیمة البغل» به یوم اضافه میشود. البته «قیمة» از آن رو که مضاف به اسمی شده که «ال» دارد، کسب تعریف کرده، و امکان اضافه شدن دوباره آن نیست. ازین رو باید «ال» را از بغل حذف نمود تا اضافه تصحیح شود. بنابر این توجیه، عبارت به صورت «قیمة بغلِ یومِ خالفته» تفسیر میشود. واژه «یوم» بنابر این توجیه باید مجرور باشد.
وجه مجرور بودن «یوم»
توضیح آنکه وقتی بعد از ظروف جملهای واقع شود، اگر در آن جمله، ضمیری وجود داشته باشد که به آن ظرف رجوع کند، آن جمله صفت برای ظرف خواهد بود، ولی اگر ضمیری رجوع نکند، ظرف به آن جمله اضافه میشود. به عنوان مثال به این آیه توجه کنید: ﴿إنّما یؤخّرهم لیومٍ تشخص فیه الأبصار﴾[2]. مرحوم مدرّس افغانی با توجه به این قاعده به تعبیر وارد شده در برخی از نقلهای دعای وضو اشکالی مطرح میکردند. در دعای وضو آمده است:
«اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهِي يَوْمَ تَسْوَدُّ فِيهِ الْوُجُوهُ وَ لَا تُسَوِّدْ وَجْهِي يَوْمَ تَبْيَضُّ فِيهِ الْوُجُوهُ»[3].
ایشان بیان میکرد در این فقره یا باید واژه «یوم» تنوین داشته باشد، و یا آنکه «فیه» حذف شود. در نقل روضة الواعظین به درستی «فیه» حذف شده و آمده است:
«اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهِي يَوْمَ تَسْوَدُّ الْوُجُوهُ وَ لَا تُسَوِّدْ وَجْهِي يَوْمَ تَبْيَضُّ الْوُجُوهُ»[4].
ذکر چند مثال برای اضافه مکرّر
این ترکیب که مرحوم شیخ بیان کرده است، مورد انکار برخی واقع شده، ولی برخی دیگر از علما برای این مساله مثالهایی ذکر کردهاند. در فارسی میتوان برای این مساله به «تخم مرغ من» مثال زد. آیت الله حکیم به «ماء لحم زید» و «خاتم حديد زيد»[5] یعنی آبگوشت زید و انگشتر طلای زید مثال زده است. مثال دیگر «ماء وجه زید» به معنای آبروی زید است. حاج آقا رضا همدانی مثال دیگری ذکر کرده است. عبارت ایشان به شرح زیر است:
«و قد يراد من أمثال هذا الكلام إفادة اختصاص المضاف الأوّل به من دون إرادة الاختصاص الثاني و إفادته، كما في قولك «هذا سرج فرسك» و قد أردت بيان اختصاص السّرج به لا الفرس. و يتّضح هذا الفرض في كلّ مورد لا يكون له فرس أصلا، إذ حينئذ أيضا قد يعبّرون بهذه العبارة»[6].
«الاختصاص الثانی»: در این تعبیر، واژه «الاختصاص» باید بدون «ال» باشد.
ایشان بیان کرده است محل بحث در آن است که مضاف اول در مرتبه دوم اضافه شود و اختصاص داده شود، نه آنکه مضاف دوم، خود دوباره اضافه شود و مختصّ گردد. وقتی گفته میشود: «زین اسب تو»، گاهی مراد آن است که این زین برای اسبی است که آن است برای تو است، و گاهی مراد از این تعبیر آن است که این زین برای تو است. هرچند ممکن است آن شخص از اساس دارای اسب نباشد، بلکه تنها دارای زین باشد. به قول شاعر:
آن یکی خر داشت پالانش نبود یافت پالان، دزد خر را در ربود[7]
در این صورت نیز تعبیر «زین اسب تو» صحیح است. محل بحث در همین مساله است.
بررسی مثالها
تمامی این مثالها صحیح نیست. در برخی از این مثالها مجموع دو کلمه اول ترکیب شده و به یک کلمه تبدیل شده است، و از موارد اضافه مکرّر به شمار نمیرود. بلکه آن مجموع که تبدیل به یک کلمه شده به واژه دیگری اضافه شده است. به عنون مثال در مثال «تخم مرغ من» و «ماء لحم زید» و «ماء وجه زید» و «ماء ورد زید» در این مثالها دو کلمه اول در مجموع ترکیب شده و تبدیل به یک کلمه شده است. ولی مثال «سرج فرس زید» و «خاتم حدید زید» مثالهای صحیحی است؛ چرا که «سرج فرس» و «خاتم حدید» تبدیل به یک کلمه نشده و ترکیب نشدهاند. البته ذکر سایر مثالها نیز در بحث مفید است. این امر نیازمند توضیحی است که بیان میگردد.
سخنان علما در حواشی مکاسب
در حواشی مطالب نسبت به این سخن شیخ نکاتی بیان شده که مورد بررسی قرار میدهیم:
اشکال به سخن شیخ در برخی حواشی
برخی به شیخ اشکالاتی کردهاند که یک واژه ممکن نیست دو بار اضافه شود؛ چرا که اضافه یک معنایی حرفی است و کلمات دیگری که نتایجی از آن گرفته شده است. مرحوم آخوند و مرحوم نایینی و برخی دیگر از محشّین مکاست این امور را بیان کردهاند. ما متعرض این اشکالات نمیشویم؛ بلکه به طور اجمال پاسخی به این اشکال ذکر مینماییم.
پاسخ نقضی به اشکالات وارد شده
آنچه که مسلّم و شایع در زبان عربی است مساله تتابع اضافات است. مثل «لیس قربَ قبرِ حربٍ قبرٌ». این عبارت بدان معنی است که نزدیک قبر حرب، قبری وجود ندارد. در این مثال، واژه «قرب» به «قبر» و همچنین «قبر» به «حرب» اضافه شده است. مثالهای این مساله یعنی مواردی که مضاف الیه، خودش مضاف به کلمه دیگری است، شایع و زیاد است. اشکالاتی که برخی علما در حواشی مکاسب بیان کردهاند شامل موارد تتابع اضافات نیز میشود، در حالی که بدون شکّ تتابع اضافات صحیح و شایع است. در اشکالاتی که بیان شده تفاوتی نیست بین آنکه مجموع مضاف و مضاف الیه خودش در مرتبه بعد مضاف واقع شود و بیان آنکه مضاف الیه خودش به تنهایی مضاف برای واژه بعد باشد.
اشکال آیت الله حکیم به سخن شیخ انصاری
آیت الله حکیم اشکال عقلی به این مساله وارد نکرده است، ولی متذکّر شده چنین استعمالی در زبان عربی وجود ندارد و غلط است. عبارت ایشان به صورت زیر است:
«و أما لو كانتا مترتبتين مثل قولنا: ماء لحم زيد، و: خاتم حديد زيد، على ان يكون المضاف الى زيد ماء لحم و خاتم حديد، فما ذكر و إن لم يكن مانعا عن الإضافة الثانية لتعدد الجهة و لا يلزم منه ملاحظة الإضافة الأولى باللحاظ الاستقلالي، لكنه غلط في اللغة العربية فإنه لا تجوز اضافة المضاف و ان جاز اضافة المضاف اليه المعبر عنه بتتابع الإضافات»[8].
ادّعای غلط که ایشان مطرح نموده باید مورد بررسی و تتبّع واقع شود. مثالهایی که بیان شد مثالهایی فرضی است که در زبان عربی امروزه وجود دارد. لسان روایات و اشعار عرب اوایل در این مساله باید فحص شود تا معلوم گردد چنین استعمالی صحیح و معهود است یا غلط و غیرمعهود. نتیجه آنکه تحلیلی که شیخ ذکر نموده نیازمند تتبع است تا صحّت آن روشن گردد.
سخن مرحوم ایروانی در حاشیه مکاسب
مرحوم ایروانی در رابطه با وجه اول ذکر شده در کلام شیخ بیان کردهاند:
«أنّ الوجه الأوّل من وجهي الاستدلال باطل فإنّ المضاف لا يضاف ثانيا إلّا أن يلحظ مقيّدا بالإضافة الأولى ثم يضاف فيرجع حينئذ إلى الوجه الثّاني من وجهي الاستدلال»[9].
«الوجه الأوّل من وجهي الاستدلال باطل»: ایشان وجه بطلان را ذکر نکرده است.
«لا يضاف ثانيا إلّا أن يلحظ مقيّدا بالإضافة الأولى»: از اساس محلّ بحث همین صورت است. شاید مراد ایشان آن باشد که مضاف در آنِ واحد نمیتواند دارای دو مضاف الیه باشد، ولی اگر ابتدا به یک واژه اضافه شود و پس از آن مجموع آن دو به ما بعد اضافه شود صحیح است. یعنی اضافه به واژه دوم در عرض اضافه به واژه اول مشکل است، ولی اضافه طولی دارای اشکال نیست. چنین تفصیلی در سخن برخی دیگر از حواشی مثل آیت الله حکیم نیز ذکر شده است[10].
«فيرجع حينئذ إلى الوجه الثّاني من وجهي الاستدلال»: این سخن ایشان صحیح نیست بلکه عجیب است. وجه دوم ارتباطی به وجه اول ندارد. کلمه «یوم» بنابر وجه اول، مجرور و مضاف الیه است، ولی بنابر وجه دوم منصوب و ظرف است و نیازمند عامل و متعلّق است، و این دو وجه ارتباطی به هم ندارند.
وجه دوم مذکور در کلام شیخ
در ادامه به بررسی وجه دوم میپردازیم. از باب مقدّمه برای روشنشدن مراد شیخ در وجه دوم، ذکر سخنی از مغنی ابن هشام مناسب است.
سخن ابن هشام در مغنی در مورد متعلّق ظروف
ابن هشام در باب سوم مغنی آورده است:
«الباب الثالث من الكتاب فى ذكر أحكام ما يشبه الجملة، و هو الظرف و الجار و المجرور.
ذكر حكمها فى التعلق
لا بدّ من تعلقهما بالفعل، أو ما يشبهه، أو ما أوّل بما يشبهه، أو ما يشير إلى معناه؛ فإن لم يكن شىء من هذه الأربعة موجودا قدّر، كما سيأتى…
مثال التعلق بالفعل و ما يشبهه قوله تعالى ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ﴾ …و مثال التعلق بما أوّل بمشبه الفعل قوله تعالى ﴿وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾ أى و هو الذى هو إله فى السماء؛ فـ«فى» متعلقة بإله، و هو اسم غير صفة، بدليل أنه يوصف فتقول «إله واحد» و لا يوصف به لا يقال «شىء إله» و إنما صح التعلق به لتأوله بمعبود، و إله خبر لهو محذوفا»[11].
پس از این قسمت، ابن هشام در جواز تعلّق ظروف به افعال جامد و همچنین افعال ناقصه سخن گفته، و در ادامه به مبحث تعلّق ظروف به حروف پرداخته است.
امکان تعلّق ظروف به حروف
عبارت ایشان به شرح زیر است:
«هل يتعلقان بأحرف المعانى؟ المشهور منع ذلك مطلقا، و قيل بجوازه مطلقا، و فصّل بعضهم فقال: إن كان نائبا عن فعل حذف جاز ذلك على طريق النّيابة لا الأصالة، و إلا فلا، و هو قول أبى على و أبى الفتح ….
و قال ابن الحاجب فى ﴿وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ﴾ «إذ» بدل من «اليوم»، و «اليوم» إما ظرف للنفع المنفى، و إما لما فى «لن» من معنى النفى، أى انتفى فى هذا اليوم النفع، فالمنفى نفع مطلق، و على الأول نفع مقيد باليوم.
و قال أيضا: إذا قلت «ما ضربته للتأديب» فإن قصدت نفى ضرب معلل بالتأديب فاللام متعلقة بالفعل، و المنفى ضرب مخصوص، و للتأديب: تعليل للضرب المنفى، و إن قصدت نفى الضرب كل حال فاللام متعلقة بالنفى و التعليل له، أى أن انتفاء الضرب كان لأجل التأديب؛ لأنه قد يؤدّب بعض الناس بترك الضرب.
و مثله فى التعلق بحرف النفى «ما أكرمت المسىء لتأديبه، و ما أهنت المحسن لمكافأته»، إذ لو علق هذا بالفعل فسد المعنى المراد.
و من ذلك قوله تعالى ﴿ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ﴾ الباء متعلقة بالنفى، إذ لو علقت بمجنون لأفاد نفى جنون خاص، و هو الجنون الذى يكون من نعمة اللّه تعالى، و ليس فى الوجود جنون هو نعمة، و لا المراد نفى جنون خاص، اه ملخصا.
و هو كلام بديع، إلا أن جمهور النحويين لا يوافقون على صحة التعلق بالحرف، فينبغى على قولهم أن يقدر أن التعلق بفعل دل عليه النافى، أى انتفى ذلك بنعمة ربك»[12].
«قال ابن الحاجب»: روشن نیست این عبارت از کدام کتاب ابن حاجب نقل شده است. ابن حاجب دو کتاب مختصر در صرف و نحو به نام کافیه و شافیه تالیف نموده که بسیار معروف است. به علاوه ابن حاجب دارای تالیفات متعدّدی در علوم ادبی است. دو کتاب أمالی و ایضاح در نحو از مهمترین کتب او هستند که مطالب بدیع و مهمّ زیادی در آنها وارد شده است. ابن حاجب مبدع بسیاری از مسائل نحوی است. به عنوان مثال تقسیم جملات به جمله خبری و انشائی و تقسیم انشائی به طلبی و غیر طلبی از ابداعات ابن حاجب است.
«و «اليوم» إما ظرف…»: یوم یا ظرف برای «ینفع» است و یا ظرف برای «لن». علت آنکه «لن» میتواند در «یوم» عمل نماید آن است که دارای معنای فعلی است. «لن» معنای نفی دارد و گویا به معنای «انتفی» است. از این رو میتواند در «یوم» عمل کند. این دو وجه، دو معنای متفاوت دارد. اگر «یوم» قید نفع باشد، آیه اینگونه معنی میشود که نفعِ مقیّد به یوم، منتفی است، ولی اگر قید «لن» باشد معنای آیه آن است که نفعِ مطلق شما، در امروز منتفی است.
«ما ضربته للتأديب»: جار و مجرور در این مثال ممکن است قید برای فعل باشد، که در این صورت معنای جمله آن است که ضرب تادیبی که نوع خاصی از ضرب است واقع نشده است، و ممکن است قید برای «ما» باشد که در این صورت معنای جمله آن است که علّت عدم ضرب، تادیب است؛ یعنی مطلق ضرب واقع نشده است برای آنکه تادیب محقّق شود. یعنی: «انتفی الضرب للتادیب».
«لأنه قد يؤدّب بعض الناس بترك الضرب»: بلکه ممکن است در غالب موارد اینگونه باشد. شخصی از مرحوم امام نقل میکرد که ایشان میفرمود: ما در درس اخلاق هر زمان از جباریت و قهاریت خداوند متعال سخن میگفتیم، همه با تعجّب و تحیّر نظارهگر بودند، ولی وقتی سخن از رحمانیّت خداوند بود، اشکها جاری میشد.
«ما أكرمت المسىء لتأديبه»: در این جمله اگر جار و مجرور متعلّق به فعل باشد، معنی فاسد میگردد. در این فرض معنای عبارت آن است که اکرام زشتکار به جهت ادبکردن، ترک شد. این سخن فاسد است؛ چرا که شخص زشتکار اکرام نمیشود، و به وسیله اکرام ادب نمیشود تا آنکه شخصی بگوید من این کار را ترک کردم. یعنی جمله «اکرامی که به جهت تادیب بوده، انجام نشده است» سخن فاسدی است. مثال دیگر نیز اینگونه است: در جمله «ما أهنت المحسن لمكافأته» اگر جار و مجرور متعلّق به فعل باشد، جمله به این صورت معنی میشود: «اهانتکردن به شخص نیکوکار که به غرض جبران نیکی او است، از من سر نزد». روشن است که جبران نیکی با اهانت نیست بلکه با ترک اهانت است.
«ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ»: در این مثال نیز، امر به همان صورتی است که بیان شد. در این آیه شریفه «باء» که بر سر «مجنون» درآمده زائد است. بحث در «بنعمة» است. این جار و مجرور متعلّق به مجنون نیست؛ چرا که در این صورت، تنها یک جنون خاص (جنون ناشی از نعمت خداوند متعال) نفی میشود، نه مطلق جنون (بلکه مثلا ممکن است العیاذ بالله جنون شیطانی نفی نشود) ولی اگر متعلّق به «ما» باشد مطلق جنون نفی میگردد. این آیه بیانگر آن است که لطف خداوند متعال به پیامبر r سبب شده که ایشان مجنون نباشد. یعنی به قدری آزار و اذیّت بر پیامبر r تحمیل شد که هر شخص دیگری بود مجنون میگشت، ولی آن حضرت به سبب لطف خداوند تمامی سختیها را تحمّل مینمود.
«ليس فى الوجود جنون هو نعمة»: ابن حاجب آیه شریفه را به صورت دیگری غیر از آنچه بیان شد معنی نموده است.
ما بیان کردیم اگر جار و مجرور متعلّق به مجنون باشد، معنای آیه آن است که تو مجنون به سبب نعمت پروردگار نیستی هرچند ممکن است مجنون به سبب امر دیگر بشوی.
ابن حاجب ذکر کرده است اگر جار و مجرور متعلّق به مجنون باشد معنای آیه این است که تو به سبب نعمت پروردگار مجنون نیستی. سپس بیان کرده است چنین سخنی صحیح نیست؛ چرا که هیچکسی با نعمت پروردگار مجنون نیست، و از اساس جنون، نعمت به شمار نمیرود.
به نظر میرسد آنچه ابن حاجب بیان کرده مناسب نیست. جنون هم ممکن است نعمتی از سوی خداوند متعال باشد. شخصی که با داشتن عقل به گناه میافتد، جنون برای او نعمت است. سعدی گفته است:
کجا خود شکر این نعمت گزارم که زور مردمآزاری ندارم
قدرت نداشتن بر مردم آزاری خود یکی از نعمتهای خداوند است.
«يقدر أن التعلق بفعل»: آنچه ابن هشام بیان کرده تفاوت چندانی با سخن ابن حاجب ندارد. اینکه حرف به جهت تضمّن معنای فعل در جار و مجرور عمل کند با آنکه شاهد بر یک مقدّری باشد که در جار و مجرور عمل کند، تفاوتی جدّی ندارد.
بر اساس آنچه از سخن ابن حاجب و کلام ابن هشام در تتمه آن بیان شد، میتوان تفسیر دومی که شیخ ذکر کرد را تبیین نمود.
سخن شیخ آن است که در عبارت «قیمة البغل یوم خالفته»، بین قیمت و بغل یک لام در تقدیر است. این لام دارای معنای اختصاص است. معنای اختصاصی که لام بر آن دلالت دارد میتواند عمل کند یا آنکه بیان شود حرف لام بر یک اختصاص مقدّر دلالت دارد، و آن اختصاص مقدّر در ظرف عمل میکند. بر خلاف سخن برخی از محشّین مکاسب که از تبیین سخن شیخ عاجز بودهاند، دو وجه ذکرشده در کلام شیخ هر دو نیکو است. ما سخنان برخی بزرگان علم نحو مثل ابن حاجب و ابن هشام را از این رو ذکر کردیم که شاهد صدق سخن شیخ باشد.
سخن محقّق اصفهانی
مرحوم محقّق اصفهانی دو وجهی که شیخ بیان کرده است را نپذیرفته و وجه دیگری را به عنوان تفسیر کلام شیخ ذکر کرده است. آنچه ایشان مطرح نموده تفسیر کلام شیخ نیست، ولی میتوان آن را به عنوان یک وجه، مورد نظر قرار داد. ایشان بیان کرده که یوم متعلّق به قیمت است از آن رو که قیمت متضمّن معنای فعل است. البته بیان ایشان با آنچه ما بیان میکردیم متفاوت است. ما بر اساس سخن لغویون این نظر را بیان کردیم، ولی ایشان بر مبنای اجتهادی در لغت این سخن را ذکر کردهاند، نه آنچه لغویون ذکر کردهاند.
ایشان بیان کردهاند:
«القيمة ما يقوم بالشيء من المالية، فهي معنى حدثي قابل للعمل في الظرف»[13].
ایشان قیمت را به معنای «ما یقوم بالشیء» دانسته است. یعنی قیمت به معنی وصفی است که قائم به شیء است. این سخن صحیح نیست؛ چرا که به تمامی اوصاف یک شیء، قیمت اطلاق نمیشود. بلکه یک وصف خاصی است که به جهت همان وصف، قیمت قائم مقام شیء میشود. گذشت که در صحاح و معجم مقاییس اللغة آمده است که از آن رو بر قیمت، این اسم نهاده شده که قائم مقام شیء است.
سخن آیت الله حکیم
آیت الله حکیم وجوهی که شیخ بیان کرده نپذیرفته و خود وجه دیگری ذکر نموده که عجیب است. عبارت ایشان به شرح زیر است:
«و كيف كان فلو أبدل المصنف (ره) هذا الاحتمال باحتمال كون يوم المخالفة حالا من القيمة أو صفة لها لتم له المقصود من دون حاجة الى ما ذكر، فلاحظ»[14]
حالبودن یا صفتبودن که ایشان متذکّر شده از جهت قواعد ادبی بسیار مشکل است. به خصوص حال بودن بسیار مشکلتر است. ظرف به خودی خود نمیتواند حال یا صفت باشد؛ بلکه باید «ثابتاً» در تقدیر گرفته شود تا آن مقدّر، حال یا صفت شود و این ظرف متعلّق به آن باشد، و چنین امری در محلّ بحث با تکلّف زیادی همراه است. به خصوص حال بودن مشکلتر است.
نتیجهگیری
نتیجه بحث آنکه طبق سخن شیخ و یا بنابر تقریبی که ما در جلسه گذشته ذکر کردیم میتوان «یوم» را قید قیمت دانست، ولی تمامی این مباحث نهایت امری که ثابت میکند، امکان تعلّق به قیمت است. احتمالات دیگر باید نفی شود، تا تعلّق به قیمت ثابت گردد. در جلسه آینده این بحث دنبال میشود.
و صلّی اللّه علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و آل محمّد.
[2] ابراهیم، ۴۲.
[4]روضة الواعظين و بصيرة المتعظين (ط – القديمة)، ج2، ص: 305
[5] نهج الفقاهة، ص: 160
[6] حاشية كتاب المكاسب (للهمداني)، ص: 129
[7] مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش دوم، داستان پادشاه و کنیزک
[8] نهج الفقاهة، ص: 160
[9] حاشية المكاسب (للإيرواني)، ج1، ص: 101
[10] نهج الفقاهة، ص۱۵۹.
[11] مغني اللبيب، ج2، ص433
[12] همان، ص437
[14] نهج الفقاهة، ص۱۶۰.