درس خارج اصول استاد حاج سید محمد جواد شبیری
14020913
مقرر: مسعود عطارمنش
موضوع: المقدمة/الوضع /اقسام الوضع
وضوح تقییدپذیری مفاد هیأت
در جلسات سابق گفتیم در امکان تقییدِ ترکیبِ ناقص یا ترکیب تام تردیدی نیست. به نظر میرسد این یک امر وجدانی و روشن است که میبایست آن را معیار قرار داده و در سایۀ این امر وجدانی به تحلیل معنای حرفی بپرادازیم؛ این در حالی است که معمول اندیشمندان نخست به تحلیل معنای حرفی پرداخته و سپس ثمرۀ مورد نظر را بر آن مترتب نمودهاند.
به نظر میرسد این ثمره از وضوحی برخوردار است که میتوان با معیار قرار دادن آن، معنای هیأت تام و ناقص را تحلیل نمود و به تحلیل صحیحی از معنای حرفی دست یافت.
اشکالات تقییدپذیری مفاد هیأت
نسبت به تقیید مفاد هیأت _خواه تامه باشد و خواه ناقصه_ دو اشکال مطرح شده بود:
1.مفاد هیأت یک معنای جزئی محسوب میشود و جزئی تقییدپذیر نیست.
2.هیأت تامه و ناقصه از معانی حرفیه بوده و معانی حرفیه آلی هستند. حال از یک سو، معنای آلی در عالم مفهومیت مستقل نبوده و در طرفین فهمیده میشود و معنایش فی الغیر است؛ و از سوی دیگر، تقیید یک شیء، فرع آن است که آن شیء ملاحظه شود چون بدون لحاظ مصبّ تقیید، نمیتوان تقیید را سامان داد. بنابراین از آن رو که مفاد هیأت تامه و ناقصه حرفی بوده و قابل ملاحظه نیستند، قابلیت تقیید را دارا نخواهند بود.
بحث از اشکال اول و پاسخ آن در جلسات سابق گذشت. هماینک قصد داریم از اشکال دوم بحث کنیم.
پاسخ به اشکال تقییدپذیری مفاد هیأت در سایۀ تفکیک بین نسبت تامه و ناقصه
به نظر میرسد پاسخ دادن به اشکال مزبور در خصوص نِسَب ناقصه، ساده است.
«غلام زید» میتواند به وصف «زشت» یا «زیبا» مقید شود و به «غلام زید زیبا» یا «غلام زید زشت» تبدیل شود. همچنین «مدرسۀ زیبا» که هنوز خاص نشده، میتواند به «ما» مقیّد شود و به مفهوم «مدرسۀ زیبای ما» مبدّل شود. پس هر چند «مدرسۀ زیبا» هیأتی است که دو مفهوم را به هم پیوند داده است اما باز هم امکان تقییدش به مفهوم «ما» فراهم میباشد.
به نظر می رسد در نِسَب ناقصه، آنچه مصبّ تقیید است، ذات نسبت نیست بلکه مجموعه است؛ یعنی «مدرسۀ زیبا» به «ما» قید میخورد نه اینکه ذات نسبتی که بین «مدرسه» و «زیبا» ربط ایجاد کرده، به «ما» مقیّد شود. در این مطلب بین مواردی که نخست از قبیل هیأت اضافیه باشد یا از قبیل هیأت وصفیه باشد تفاوتی وجود ندارد. در مثال «مدرسۀ شهر ما» نخست «شهر» به «ما» مرتبط شده و سپس «مدرسه» به «شهر ما» مرتبط میشود.
خلاصه این که در نِسَب ناقصه، مصبّ تقیید، ذات نسبت نیست بلکه طرفین نسبت است و از آن رو که طرفین نسبت معنای اسمی و استقلالی هستند قابلیت لحاظ را دارا بوده و اشکال دوم نیز مرتفع میشود.
سؤال: اگر مصبّ تقیید را طرفین بدانید و بگویید خود هیأت مقیّد نمیشود، دیگر اصل مسلّم تقییدپذیری معنای حرفی زیر سؤال میرود چون با همین مثالهای وجدانی گفتیم معنای حرفی تقییدپذیر است؟
پاسخ: مقصودمان از وجدانی بودن تقییدپذیری هیأت، تقیید هیأت ولو به لحاظ تقیید طرفین است؛ حال میخواهیم ببینیم این تقیید وجدانی مصبّش خود نسبت است یا طرفین نسبت است؛ ما مدعی هستیم که مصبّ تقیید طرفین نسبت است نه خود نسبت. البته عمدۀ بحثی که توسط اندیشمندان در اینجا مطرح شده، در خصوص نِسَب تامه است نه نِسَب ناقصه؛ ما تحلیل نِسَب ناقصه را به این بحث اضافه کردیم چون قصد داشتیم بین نِسَب تامه و ناقصه مقایسه کنیم اما عمدۀ بحث مربوط به تقیید نِسَب تامه است و سائر اندیشمندان بحث از نِسَب ناقصه را مطرح نکردهاند.
خلاصه اینکه در نسبت ناقصه، مصبّ تقیید خود هیأت نیست بلکه طرفین است که در آینده نیز آن را توضیح خواهیم داد؛ اما در نسبت تامه مطلب به شکل دیگری است.
فرض کنید شخصی به ما خبر داده است که زید قرار است بیاید؛ حال شخصی زنگ خانه را میزند؛ در اینجا وقتی گفته میشود «هذا زیدٌ إن صَدَقَ المُخبِر»، روشن است که «إن صَدَقَ المُخبِر» نه قید «هذا» و نه قید «زیدٌ» است بلکه قید «هذا زیدٌ» است و «هذا زیدٌ» نیز با هم ترکیبی نشدند که بتواند مصبّ تقیید واقع شود. در این قضیه، «إن صَدَقَ المُخبِر» قید نفس نسبت است لذا باید دید چگونه میتوان این مطلب را تحلیل کرد. هماینک قصد داریم این مطلب را توضیح دهیم.
نقد و بررسی تحلیل حقیقت نسبت تامه و ناقصه در کلام مرحوم شهید صدر
به نظر میرسد تحلیل مطلب نیازمند تفکیک بین نسبت تامه و ناقصه است که در جلسات سابق نیز آن را ذکر کردیم و در این جلسه قصد داریم با تکیه بر فرمایشات مرحوم آقای صدر، توضیحات بیشتری در این زمینه مطرح کنیم.
مرحوم آقای صدر[1] میفرمایند ما دو گونه نسبت داریم: 1- نسبت تحلیلیه-2-نسبت واقعیۀ ذهنیه.
ایشان میفرماید یکی از نکات مهم در تحلیل ترکیبات تامه و ناقصه، تحلیل حقیقت نسبت تامه و نسبت ناقصه است. به عقیدۀ ایشان ما یک نسبت تحلیلیه داریم و یک نسبت واقعیۀ ذهنیه.
ایشان میفرماید نسبتهایی همچون نسبت اضافیه یا نسبت وصفیه که هیأت مضاف و مضافالیه یا هیأت وصف و موصوف بر آنها دلالت میکنند، نسبت تحلیلیه هستند. یعنی در مواجهه با مفهوم «غلام زید» چنین نیست که در عالم ذهن دو مفهوم استقلالی به عنوان «غلام» و «زید» و یک مفهوم اندکاکی به عنوان «نسبت بین غلام و زید» داشته باشیم؛ ما در عالم ذهن تنها با یک مفهوم وحدانی روبرو هستیم که وقتی آن را تحلیل میکنیم به سه مفهوم تجزیه میشود.
ایشان چنین ادعایی را مطرح نموده و برای آن برهان نیز اقامه میکنند.
نکتۀ اول در خصوص ادعای ایشان آن است که به عقیدۀ ما فرمایش ایشان بر خلاف وجدان است و برهانهایشان نیز صحیح نیست که قصد نداریم آنها را مطرح کنیم.
مفهوم «غلام زید» در ذهن ما سه مفهوم است نه یک مفهوم وحدانی؛ ما بالوجدان هم مفهوم «غلام» را درک میکنیم و هم مفهوم «زید» را درک میکنیم و هم «ربط بین غلام و زید» را درک میکنیم.
وقتی میگوییم «الانسان حیوانٌ ناطقٌ» بین «انسان» که یک مفهوم وحدانی است و مفهوم «حیوان ناطق» در عالم مفهومیت فرق است؛ چنین نیست که «حیوانٌ ناطقٌ» همچون «انسان» یک مفهوم وحدانی باشد. به تعبیر دیگر هر چند «حیوانٌ ناطقٌ» نیز به نوعی مفهوم وحدانی است اما این مفهوم وحدانی بر خلاف «انسان» بسیط نیست بلکه مرکّب است چون ما دو گونه مفهوم داریم: 1-مفهوم بسیط-2-مفهوم مرکّب.
اینکه «حیوانٌ ناطقٌ» همچون مفهوم «انسان» یک مفهوم واحد بسیط باشد و تنها به هنگام تحلیل به دو مفهوم تجزیه شود بر خلاف وجدان است چون بالوجدان «حیوانٌ ناطقٌ» دو مفهوم است اما «انسان» یک مفهوم است. «حیوانٌ ناطقٌ» به هنگام تحلیل جزءدار نمیشود بلکه خودش جزءدار است یعنی در همان مرحلۀ نخست در ذهنمان آن را جزءدار میبینیم. مفهوم «حیوانٌ ناطقٌ» یک مفهوم مرکّب است همچون انسانی که مرکّب از دست و پا و سر و … است.
نکتۀ دیگری که در کلام مرحوم آقای صدر وجود دارد آن است که ایشان میفرمایند نسبت ناقصه، نسبتی است که مستقیماً از خارج به ذهن میآیند بر خلاف نسبت تامه که موطن اصلیاش عالم ذهن است. در قضیۀ «زیدٌ قائمٌ» که یک نسبت تامه است، در عالم خارج دو چیز به نام «زید» و «قائم» نداریم بلکه یک وجود وحدانی داریم. این ذهن است که وجود وحدانی مزبور را در ذهن به دو مفهوم «زید» و «قائم» تبدیل نموده و آنها را بر یکدیگر حمل میکند. به عبارت دیگر نسبت تصادقیه بین مفاهیم برقرار میشود و طرف نسبتش مفاهیم هستند نه خارج.
بر همین اساس ایشان بین نسبت تامه و ناقصه فرق گذاشته و نسبت ناقصه را تحلیلیه و نسبت تامه را واقعیۀ ذهنیه نامیدهاند.
البته ایشان[2] نسبت تحلیلیه را نیز به دو گونۀ اولیه و ثانویه تقسیم میکند. ایشان حروف را از قبیل نِسَب ناقصه و تحلیلیه قرار داده و مثلاً حرف «فی» در «النار فی المُوقَد» را از قسم نِسَب تحلیلیۀ اولیه به شمار میآورند. ایشان موطن اصلی «النار فی الموقد» را عالم خارج دانسته است و میفرماید این نسبت ناقصه، از خارج به ذهن انعکاس پیدا کرده است و بر همین اساس نسبت «النار فی الموقد» را از نِسَب تحلیلیه قلمداد نموده است.
اما مثلاً نسبت اضراب غلط به این شکل نیست. مثلاً نخست به اشتباه میگوییم «جاء زیدٌ» سپس آن غلط را تصحیح نموده و میگوییم «بل عمروٌ»؛ در این مثال در عالم خارج بین زید و عمرو، نسبتی وجود ندارد؛ من هستم که به دلیل اشتباهی که در گفتار خود مرتکب شدم، بین این دو نوعی ارتباط برقرار کردم. من نخست فعل مجیء را اشتباهاً به زید نسبت دادم در حالی که فاعل مجیء عمرو بوده نه زید لذا میگویم: «جاء زیدٌ بل عمروٌ». ایشان میفرماید نسبت اضرابیه، موطنش ذهن است و از قسم نِسَب ثانویه به شمار میرود.
ایشان میفرماید نِسَب اولیه، نِسَبی هستند که مستقیماً از خارج به ذهن میآیند اما نِسَب ثانویه موطنشان ذهن است. ایشان سپس نِسَب ثانویه را ذیل نِسَب تامه قرار داده و آن را از شؤون نِسَب تامه دانسته است. نسبت تامه، نسبتی است که موطنش ذهن است نه خارج.
این تحلیلی است که توسط مرحوم شهید صدر بیان شده است و جزئیاتی دارد که در آینده به آن خواهیم پرداخت.
حال به جای «غلام زید»، «کتاب زید» را مثال میزنیم تا برای ذهن مأنوستر باشد.
مرحوم شهید صدر میفرماید «کتاب زید» نسبتی است که موطن اصلیاش خارج است و از خارج به ذهن انعکاس یافته است؛ پس در خارج نسبتی بین «کتاب» و «زید» ایجاد شده است.
در جلسۀ سابق به مطلبی از محقق خوئی[3] اشاره کردیم مبنی بر اینکه حروف _از جمله نِسَب ناقصه_ دالّ بر تحصیص هستند؛ ایشان میفرماید «کتاب زید» دالّ بر تحصیص و تضییق «کتاب» است. مرحوم آقای صدر[4] در اشکال به محقق خوئی فرمودند، نخست بین «کتاب» و «زید» نسبت برقرار میشود و تضییق معلول این نسبت است نه اینکه تضییق یک پدیدۀ مستقل باشد.
ما به این مطلب اشاره کردیم که «کتاب» مفهومی است که در خارج مصادیق عدیده دارد. «زید» نیز یک وجود خارجی دارد. در «کتاب زید» نمیخواهیم بین زید و مصادیق خارجی متکثر «کتاب» ارتباط برقرار کنیم. ما بین مفهوم «کتاب» و «زید» ارتباط ایجاد میکنیم.
اولاً این رابطه یک سری ویژگی دارد؛ ما گاهی به هنگام ایجاد ارتباط بین دو شیء، با حفظ تمام هویّت آن دو، بینشان ارتباط برقرار میکنیم؛ مثلاً میگوییم: «هذا الکتاب علی السطح»؛ در این مثال بین «کتاب» و «سطح» نسبت استعلائیه برقرار کردهایم و در عین حال تغییر ماهوی در مفهوم «کتاب» و «سطح» ایجاد نکردهایم. در عالم خارج بین «کتاب» و «سطح» رابطهای وجود دارد و چنین نیست که با گفتن «هذا الکتاب علی السطح» تغییر ماهوی در آن ایجاد شود.
اما در مثال «کتاب زید»، در طرفین تغییر ماهوی ایجاد میشود. «کتاب» یک مفهوم موسّع است که پس از ارتباط با «زید»، تغییر هویّت داده و مضیّق میشود تا جایی که میگویند معرفه میشود. حال حتی اگر معرفه بودنش را نیز کنار بگذاریم به هر حال، «کتاب» از حالت موسّع به حالت مضیّق تغییر حالت میدهد و قابلیت انطباق بر مصادیق متکثر را از دست میدهد. در این مثال، نسبت برقرار کردن به همان تضییق است. ما در جلسۀ سابق در مقام جمع بین فرمایش محقق خوئی و مرحوم آقای صدر این نکته را متذکر شدیم که به یک معنا، کلام هر دو بزرگوار صحیح است. ما در اینجا نسبت برقرار میکنیم و خود این نسبت، از سنخ نسبت تضییقیه است؛ یعنی نسبتی است که خودش در هویّت مفاهیم تغییر و تضییق ایجاد میکند.
این نسبت تضییقیه موطنش خارج نیست بر خلاف مرحوم آقای صدر که موطن آن را خارج دانستند. به عقیدۀ ما موطن نسبت «کتاب زید»، ذهن است نه خارج؛ تضییق مربوط به مفاهیم است نه خارج چون در عالم خارج تضییق و نسبتی ایجاد نمیشود. ما در ذهنمان یک عملیات انجام میدهیم به این صورت که بین دو مفهوم به گونهای ربط ایجاد میکنیم که سبب تغییر هویّت این دو مفهوم میشود. حال ممکن است شما نام این را نسبت نگذارید که ما نیز اصرار نداریم نام این را نسبت بگذاریم. ولی به هر حال ما یک عملیات ذهنی داریم که کارهایی را انجام میدهد:
اولاً یکی از کارهایی که در بسیاری از این عملیاتهای ذهنی انجام میشود، تغییر حالت طرفین است؛ به این صورت که مفهوم کلّی را جزئی و مفهوم موسّع را مضیّق میکند.
ثانیاً این دو مفهوم را با یکدیگر ترکیب نموده و آن را وحدانی میکند. باید دانست مقصود از وحدانی بودن، بسیط بودن نیست. اشکالی که سابقاً نسبت به کلام مرحوم شهید صدر مطرح کردیم، این بود که «کتاب زید» یک مفهوم واحد بسیط نیست بلکه یک مفهوم واحد مرکّب است. ایشان گویا وحدت مفهوم را با بساطت آن مساوق دانستهاند اما ما میگوییم مفهوم واحد میتواند مرکّب باشد. ما در صدد بیان آن هستیم که بالوجدان در ذهن انسان مفاهیمی وجود دارند که سائر مفاهیم را با یکدیگر ترکیب نموده و یک مفهوم واحد مرکّب ایجاد میکنند حال ممکن است نام این مفاهیم را، نسبت بگذارید و ممکن است نامش را نسبت نگذارید. این نامگذاریهای برای ما اهمّیت ندارد.
واحدسازی دو مفهوم _با تأکید بر اینکه واحدسازی به معنای بسیطسازی نیست_ گاهی از سنخ مضاف و مضافالیه است و گاهی از سنخ وصف و موصوف است، اما موطن تمام اینها عالم ذهن است نه عالم خارج. مرحوم شهید صدر در خصوص وصف و موصوف همچون «زیدٌ القائم» میپذیرند که موطنش ذهن است و سعی میکنند آن را به نحوی ذیل نِسَب تامه قرار دهند؛ اما نیازی به این مطلب ایشان نیست؛ ما برای تصویر «زیدٌ القائم» به نسبت تامه نیازی نداریم.
مطالب ذکر شده تا کنون در خصوص نسبت ناقصه بود؛ یعنی نسبت ناقصه اولاً میتواند منشأ تغییر طرفین شود؛ ثانیاً میتواند از ترکیب دو مفهوم، یک مفهوم واحد مرکّب بسازد.
اما نِسَب تامه به این شکل نیستند؛ وقتی میگوییم «زیدٌ قائمٌ»، اولاً در مفهوم «زید» و «قائم» تصرف ماهوی صورت نمیگیرد هر چند یک تغییری در طول نسبت در آنها ایجاد میشود به این صورت که یکی موضوع و دیگری محمول نام میگیرد و حکم به اتحاد این دو میشود اما به هر حال این دو مفهوم تغییر ماهوی پیدا نمیکنند و این زید، همان زید است و قائم نیز همان قائم است که میخواهیم به تعبیر آقای صدر بینشان نسبت تصادقیه برقرار کنیم و حکم به اتحاد خارجی این دو بنمائیم؛ ثانیاً این دو مفهوم را با یکدیگر ترکیب نکردیم و یک واحد مرکّب نساختهایم.
بنابراین نسبت تامه سنخاً با نسبت ناقصه فرق دارد و اینکه نام هر دو را نسبت بگذاریم غلط است چون مدل این دو با یکدیگر فرق دارد. البته موطن هر دوی اینها ذهن است و هر دوشان به نحوی از انحاء از خارج نیز حکایت میکنند.
وقتی میگوییم «کتاب زید» نسبتی که بین «کتاب» و «زید» برقرار کردیم، سبب میشود «کتاب» مضیق شود و با زید ارتباط پیدا کند؛ البته آن کتاب خارجی نیز با زید ارتباط دارد یعنی «کتاب زید» یک نوع حکایتگری از خارج نیز دارد ولی حکایتش از خارج، در طول واحدسازی است. یعنی نسبت ناقصه، در مرحلۀ اول دو مفهوم را با یکدیگر ترکیب نموده و یک مفهوم واحد مرکّب میسازد و مرحلۀ بعد این مفهوم وحدانی از خارج حکایت میکند؛ همچنانکه در خارج این دو مفهوم به عنوان طرفین ربط وجود دارند، رابطۀ بینشان نیز به نحو اندکاکی وجود دارد که توسط نسبت ناقصه از آن حکایت میشود؛ اما این حکایت در طول عملیات ذهنی است. یعنی حکایتگریاش در مرحلۀ پس از ایجاد ربط ذهنی بین دو مفهوم است نه بر عکس پس موطن اصلیاش ذهن است نه خارج.
خلاصه اینکه مفهومی که از نسبت ناقصه درک میکنیم به این شکل است که این نسبت، یک عملیات ذهنی است که این عملیات ذهنی سبب میشود دو مفهوم به گونهای تبدیل شوند که نحوۀ حکایتشان از خارج تغییر کند. این مفهوم واحد مرکّب از دو وجود خارجی مرتبط با یکدیگر، حکایت میکند که در ضمن حکایت از طرفین، از خود ربط نیز به نحو اندکاکی حکایت میکند.
شبیه این مطلب در نِسَب تامه نیز قابل تطبیق است اما مدل حکایت نِسَب تامه از عالم خارج، متفاوت است.
آن حکایتی که در نِسَب ناقصه است به این شکل است که دو مفهوم را به یک مفهوم واحد مرکّب تبدیل نموده و این مفهوم واحد مرکّب از واقعیت خارجی حکایت میکند. اما نِسَب تامه به این شکل نیست.
آلی نبودن نِسَب تامه
اگر مقصود از نسبت، امری است که از قبیل معنای حرفی بوده و معنایش در طرفین درک میشود، باید گفت نِسَب تامه، در حقیقت از مقولۀ نِسَب نیستند یعنی در طرفین درک نمیشوند و مندکّ در طرفین نیستند بلکه مستقلاند. نسبت تامه در «زیدٌ قائمٌ» عبارت است از حکم به اتحاد زید و قائم و حکم به اتحاد زید و قائم، در طرفین درک نمیشود بلکه مستقل از طرفین است.
با عنایت به نکتۀ ذکر شده، روشن میشود اشکال آلی بودن نِسَب، در نِسَب تامه جریان ندارد. اگر مقصود از آلیت آن است که در طرفین فهیمده شود، نِسَب تامه آلی و حالت در غیر نیستند. هماینک قصد داریم این مطلب را توضیح دهیم.
ما با دو گونه مفهوم روبرو هستیم:
1.برخی از مفاهیم ،جنبۀ حکایتگری از خارج دارند که مفاهیم اسمیه از همین قبیل هستند؛ خواه حکایتشان از خارج به نحو کلّی باشد و خواه جزئی.
2.برخی از مفاهیم که نامشان را مفاهیم فاعله گذاشتیم، مفاهیمی هستند که در مفاهیم دیگر نوعی فعل و انفعال ایجاد میکنند. مفاهیم فاعله نیز به دو گونۀ اندکاکی و استقلالی تقسیمپذیر هستند.
مفاهیم فاعلۀ اندکاکی، مفاهیمی هستند که در طرفین تغییر ایجاد میکنند ولی خودشان در طرفین هستند و چنین نیست که عالم مفهومیت استقلال داشته باشند. نِسَب ناقصه از همین قبیل هستند چون در طرفینشان تغییر ایجاد میکنند و در طرفین مندکّ هستند. یکی از تغییرات نسبت ناقصه در طرفین، عبارت از آن است که طرفین را از یک مفهوم مستقل و مجزّا به جزء المفهوم مبدّل میسازند. یعنی علاوه بر تضییق و تحصیص، یک مفهوم مستقل و مجزّا را به جزئی از مفهوم واحد مرکّب تبدیل میکنند. «کتاب زید» یک مفهوم وحدانی است که مفهوم «کتاب» و مفهوم «زید» اجزای آن هستند.
نکتهای که قصد داریم بر آن تکیه کنیم عبارت از آن است که مرحوم شهید صدر نِسَب تحلیلیه را مطرح کردند. ما نیز این مطلب را قبول داریم که نسبت در جملۀ ناقصه، حتی در عالم ذهن نیز استقلال نداشته و در طرفین است؛ اما خود طرفین مستقل هستند یعنی «کتاب زید» مفهومی است که از دو مفهوم ترکیب یافته است بر خلاف مرحوم شهید صدر که آن را یک مفهوم یکپارچه تلقی نمودند. این مفهوم مرکّب در عالم مفهومیت نیز مرکّب است اما همانطور که گفتیم مرکّب بودن با وحدت تنافی ندارد.
ما با مفاهیمی روبرو هستیم که در طرفین عمل نموده و طرفین را مضیّق یا حتی گاهی به یک معنا طرفین را موسّع میکنند که توضیح نحوۀ ایجاد توسعه را در آینده مطرح خواهیم کرد. این مفاهیم، طرفین را به یک مفهوم وحدانی مرکّب مبدّل میکنند که نِسَب ناقصه از همین قبیل هستند.
نِسَب تامه نیز هر چند از مفاهیم فاعله هستند اما فاعله بودنشان، به نحوی نیست که همچون نِسَب ناقصه در طرفین مندکّ شوند و با طرفین یک مفهوم واحد مرکّب بسازد. «زیدٌ قائمٌ» دربردارندۀ هیأت تامهای است که بین «زید» و «قائم» ارتباط ایجاد میکند بدون آنکه «زید» و «قائم» را ترکیب نموده و یک مفهوم جدید بسازد. این ارتباط به معنای آن نیست که در طرفین مندکّ میشود. ارتباط، یک فعل ذهنی و عملیات ذهنی است که از طرفین استقلال دارد و ذهن انسان قادر است این عملیات را به نحو استقلالی ملاحظه کند. ذهن انسان میتواند پیش از ایجاد آن حالت، آن را تصور نموده و سپس آن را ایجاد کند.
در جلسۀ آینده توضیحات بیشتری در این زمینه ذکر خواهیم کرد.
[1] بحوث في علم الأصول، ج1، ص: 254
[2] بحوث في علم الأصول، ج1، ص: 256
[3] مصباح الأصول ( مباحث الفاظ – مكتبة الداوري )، ج1، ص: 74
[4] بحوث في علم الأصول، ج1، ص: 249