دانلود فایل صوتی Feghh 21-14030722
دانلود فایل متنی 14030722

فهرست

جلسه 21 – یکشنبه 1403/07/22 – مدار قیمت گذاری مال مضمون /مدار قیمت در اجناس زکوی /زکات

پخش صوت

Feghh 21-14030722

 

 

درس خارج فقه استاد حاج سید محمد جواد شبیری

14030722

مقرر: امیر حقیقی

موضوع: مدار قیمت گذاری مال مضمون /مدار قیمت در اجناس زکوی /زکات

 

فهرست مطالب:

 

 

صحیحه أبی ولّاد 1

حال و یا وصف بودن «یوم». 1

شباهت سخن آیت الله والد و آیت الله حکیم در روایت أبی ولّاد 1

تعلّق «یوم» به لفظ دال بر «یلزمک». 2

تفاوت «نعم» و «بلی». 2

عبارت شیخ انصاری در مورد این وجه. 2

وجه دیگر در تعلّق «یوم» به لفظ دال بر «یلزمک». 3

بزرگداشت حضرت معصومه «س». 4

نکته اول: مراد از «قوم طایفه». 4

نکته دوم: مراعات حدود توسط شاعر. 4

 

 

 

 

 

أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم. بسم اللّه الرحمن الرحیم، و به نستعین؛ إنّه خیر ناصر و معین. الحمد للّه ربّ العالمین، و صلّی اللّه علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و آله الطاهرین، و اللعن علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین.

صحیحه أبی ولّاد

بحث در صحیحه أبی ولّاد بود. بعضی نکات در تکمیل مباحث گذشته ذکر می‌گردد. در عبارت «قیمة بغل یوم خالفته» ترکیب‌های مختلفی بیان شده بود. روایت شریفه به صورت زیر است:

«أَ رَأَيْتَ لَوْ عَطِبَ الْبَغْلُ وَ نَفَقَ أَ لَيْسَ كَانَ يَلْزَمُنِي قَالَ نَعَمْ قِيمَةُ بَغْلٍ يَوْمَ خَالَفْتَهُ قُلْتُ»<![if !supportFootnotes]>[1]<![endif]>.

یکی از وجوهی که در ترکیب این عبارت بیان شده، حال‌بودن یا وصف‌بودن «یوم» است.

حال و یا وصف بودن «یوم»

آیت الله حکیم بیان کردند «یوم» ممکن است حال یا ظرف باشد. ما بیان کردیم این وجه با قواعد ادبی ناسازگار است. این مطلب باید تصحیح شود. حال بودن مشکل است، ولی وصف بودن بدون اشکال است. باید آنچه در جلسات گذشته بیان گردید تصحیح شود. حال‌بودن با دو مشکل مواجه است:

اول: آنکه ذوالحال باید معرفه باشد. دوالحال در این عبارت، «قیمة» است که به نکره اضافه شده است. آیا در ذوالحال تعریف شرط است یا آنکه مخصَّص‌بودن نکره هم کافی است، محل تامّل است.

دوم: آنکه حال نیاز به عامل دارد و آن عامل باید فعل یا شبه فعل باشد، در حالی که فعل در عبارت وجود ندارد.

ولی وصف‌بودن با این مشکلات مواجه نیست. «یوم» می‌تواند وصف برای «قیمة» باشد.

شباهت سخن آیت الله والد و آیت الله حکیم در روایت أبی ولّاد

آیت الله والد سخنی بیان کرده‌اند که گویا به همین وجه آیت الله حکیم بازگشت می‌کند. ایشان در کتاب الإجاره در رابطه با وجه دومی که مرحوم شیخ در این بحث ذکر نموده، سخنی بیان کرده‌اند که با کلام آیت الله حکیم تناسب دارد. وجه دوم در سخن شیخ آن بود که از اضافه «قیمة» به «بغل» یک اختصاص استفاده می‌شود و «یوم» به همان اختصاص تعلّق دارد. گویا بیان شده است: «القیمة المختصّة للبغل یوم خالفته». واژه «یوم» در این عبارت به «المختصّة» تعلق دارد که از اضافه فهمیده می‌شود. آیت الله والد در ذیل این عبارت بیان کرده‌اند نیاز به تقدیر گرفتن نیست؛‌ بلکه احتمال دیگری در بحث وجود دارد. ایشان بیان کرده متعلّق در این روایت ممکن است یکی از افعال عموم باشد. تقدیر عبارت به این صورت است: «قیمةُ بغلٍ کائنةٌ یومَ خالفته». در این عبارت، «کائنة» صفت برای «قیمة» است و «یوم» متعلّق به آن است. با این توجیه، «یوم» خود می‌تواند وصف باشد که همان سخن آیت الله حکیم است.

آیت الله والد بحث دیگری مطرح کرده‌اند که در کلمات علما وارد نشده است. متن روایت أبی ولّاد به صورت زیر است:

«أَ رَأَيْتَ لَوْ عَطِبَ الْبَغْلُ وَ نَفَقَ أَ لَيْسَ كَانَ يَلْزَمُنِي قَالَ نَعَمْ قِيمَةُ بَغْلٍ يَوْمَ خَالَفْتَهُ قُلْتُ»<![if !supportFootnotes]>[2]<![endif]>.

تعلّق «یوم» به لفظ دال بر «یلزمک»

برخی قائل به آن شده‌اند که «یوم» در روایت شریفه به «نَعَم» که جانشین «یلزمک» است تعلّق دارد.

تفاوت «نعم» و «بلی»

علمای ادبیات در کتب ادبی بین «بلی» و «نعم» قائل به تفاوت شده‌اند. ادبا بیان کرده‌اند: «بلی» بر تصدیق منفی دلالت دارد، و «نعم» بر تصدیق نفی دال است. نتیجه آنکه اگر انسان‌ها در عالم ذرّ به جای «بلی» از «نعم» استفاده می‌کردند کافر می‌شدند. برخی دیگر از ادبا در این مطلب مناقشه کرده‌، و بیان کرده‌اند تفرقه بین این دو کلمه، ثابت نیست. بر فرض آنکه چنین مطلبی صحیح باشد، با وجود قرینه می‌توان «بلی» را در تصدیق نفی و «نعم» را در تصدیق منفی به کار برد. در محل بحث نیز قرینه وجود دارد. به علاوه آنکه ممکن است بیان شود تفاوت بین «بلی» و «نعم» مربوط به استفهام‌ حقیقی است، نه استفهامی که از باب تقریر است. اگر استفهامی از باب تقریر منفی باشد -مثل محلّ بحث- بین «بلی» و «نعم» تفاوتی نیست.

عبارت شیخ انصاری در مورد این وجه

عبارت شیخ به شرح زیر است:

و أمّا ما احتمله جماعة من تعلّق الظرف بقوله: «نعم» القائم‌ مقام قوله عليه السلام: «يلزمك» يعني يلزمك يوم المخالفة قيمة بغل فبعيد جدّاً، بل غير ممكن؛ لأنّ السائل إنّما سأل عمّا يلزمه بعد التلف بسبب المخالفة بعد العلم بكون زمان المخالفة زمان حدوث الضمان، كما يدلّ عليه: «أ رأيت لو عطب البغل، أو نفق أ ليس كان يلزمني؟»، فقوله: «نعم» يعني يلزمك بعد التلف بسبب المخالفة قيمة بغل يوم خالفته<![if !supportFootnotes]>[3]<![endif]>.

شیخ بیان کرده سوال در روایت أبی ولّاد از اصل ضمان و اصل لزوم قیمت نیست؛ بلکه لزوم قیمت مسلّم است، و روشن است که پس از تلف، قیمت لازم می‌شود، و روشن است که آنچه سبب لزوم قیمت پس از تلف است، مخالفت و غصب است. سوالی که در روایت مطرح شده آن است که ضمان به چه چیزی تعلّق گرفته است. علما در حواشی مکاسب به شیخ اشکال کرده‌اند که مسلّم بودن اصل ضمان از کدام فقره روایت استفاده می‌شود؟ این سخن شیخ از روایت قابل استفاده نیست، و روایت بر چنین مطلبی دلالت ندارد.

ذکر دو وجه در تبیین کلام شیخ

ممکن است دو وجه در مورد اینکه اصل ضمان در روایت روشن و مسلّم است بیان شو:

وجه اول: تقریری بودن سوال ذکر شده در روایت

سوالی که در روایت مطرح شده، استفهام حقیقی نیست. اینطور نیست که سائل، از اصل ضمان بی‌اطلاع باشد. اگر سوال از اصل ضمان بود، این‌گونه مطرح نمی‌شد؛ بلکه می‌پرسید: «أ یلزمنی أم لا؟». یعنی سوال به صورت مثبت مطرح می‌شد، نه به صورت منفی. وقتی پرسیده است: «ألیس یلزمنی» به این معنی است که ضمان روشن است. این سوال، در حقیقت سوال نیست؛ بلکه اقرار گرفتن برای پرسدن از سوال اصلی است. یعنی گویا یک سوال در ذهن سائل بوده، و در ابتدا اقرار می‌گیرد تا سوال خود را مطرح کند. حضرت در پاسخ، به همان سوال مقدّر نیز پاسخ می‌گوید. به نظر می‌رسد مراد مرحوم شیخ همین امر است.

به علاوه آنکه روشن است که اصل غاصب بودن منشا ضمان است، و این مطلب واضح است و نیاز به سوال در مورد آن نیست. یعنی هم خود عبارت روایت بر آن دلالت دارد که سائل آگاه است که منشا ضمانت غصب است، و هم آنکه از خارج معلوم است و واضح و روشن است که در این مورد، علّت ضمان غصب است. خود حضرت نیز در فقرات پیشین به غاصب‌بودن اشاره کردند. پس روشن می‌شود استفهام وارد شده در روایت، تقریری، و مقدّمه برای سوال از متعلّق ضمان است. به نظر می‌رسد مرحوم شیخ چنین تقریبی مدّ نظر داشته است.

وجه دوم: قرینیّت استدلال ابوحنیفه

ممکن است برای روایت توضیح دیگری بیان شود که تا حدودی شبیه به وجهی است که مورد نظر شیخ است. توضیح آنکه: ابوحنیفه استدلالی بر عدم ثبوت اجرت بیان کرد. این استدلال از یک صغری و کبری تشکیل شده است.

صغری: الغاصب ضامن للعین بمجرّد الغصب

کبری: الضامن للعین لا یکون ضامناً للمنافع

ضمان از یک قضیه شرطی انتزاع شده ، و یا آنکه این قضیه شرطیه مصحّح ضمان است. معنای ضامن بودن غاصب آن است که «لو تلف المغصوب لکان قیمته علی الضامن». صدق جمله شرطیه متوقف بر تحقق شرط نیست؛ بلکه این جمله شرطیه از اولین لحظه غصب صادق است. ضمان از این جمله شرطیه انتزاع می‌‌شود. ابوحنیفه بیان کرده است: ضمان عین با نفی ضمان منافع تلازم دارد. أبی ولّاد این استدلال را شنیده، و مشاهده کرده است که این فتوی توسط امام A ردّ شد.

صغرای استدلال ابوحنیفه واضح است، پس معلوم می‌شود اشکال استدلال او در کبری است. ابی ولّاد از همین مساله سوال داشته و برای اطمینان در صدد آن بوده که از این مساله سوال نماید. حضرت هم آن را تایید کرده است. حضرت علاوه بر تایید آن، مطلب بیشتری نیز به ابی ولّاد بیان کرده است. عبارت «قیمة بغل یوم خالفته» مطلبی بیشتر از سوالی است که توسط ابی ولّاد مطرح شده است. لزوم قیمت در هنگام تلف، مساوق با ضمان از لحظه غصب است. پس روشن می‌شود عبارت «قیمة بغل یوم خالفته» بیانگر اصل ضمان نیست، و حضرت در صدد آن نیست که بیان کند در روزی که مخالفت شده ضمان ثابت می‌گردد؛ چرا که این مقدار روشن و مسلّم است. مطلب زائدی که امام A در صدد آن است و سائل از آن خبر نداشته آن است که یوم مخالفت، یوم تعیین قیمت است؛ پس یوم مخالفت، مربوط به قیمت است. این وجه با وجهی که مرحوم شیخ بیان کردند کمی تفاوت دارد، ولی دقیق‌تر از سخن شیخ است.

وجه دیگر در تعلّق «یوم» به لفظ دال بر «یلزمک»

ممکن است به بیان دیگری ذکر شود: «یوم» ظرف برای «یلزمک»، و یا ظرف برای چیزی است که از آن، «یلزمک» استفاده می‌شود. توضیح آنکه اصل استدلال ابوحنیفه برای اثبات کبری، تمسک به روایت «الخراج بالضمان» است. این روایت معروفی است که از عایشه نقل شده، و عامه سند آن را تصحیح می‌کنند. فقهایی از عامه که به این استدلال ابوحنیفه پاسخ داده‌اند، در مقام ردّ آن بیان کرده‌اند: این روایت مربوط به بیع است و به باب غصب ارتباطی ندارد. این احتمال وجود دارد که سخن امام A ناظر به همین مساله باشد. در این رابطه در جلسه آینده سخن خواهیم گفت.

بزرگداشت حضرت معصومه «س»

مناسب است روزی که به عنوان روز وفات حضرت معصومه سلام الله علیها مطرح است، به عنوان روز توسّل به حضرت معصومه قرار داده شود، نه اموری مثل وفات حضرت در این روز که سند و مدرکی ندارد تا آنکه احترام حضرت محفوظ ماند و سخنان بدون سند بی‌بها ماند.

سید حمید رضا برقعی شعر معروفی در وصف حضرت معصومه سروده که دو بیت آن بسیار معروف‌تر است:

خوشبخت قوم طایفه ما مردم قمیم جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم

اعجاز این ضریح که همواره بی‌حد است چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است

دو نکته در رابطه با این دو بیت قابل توجه است:

نکته اول: مراد از «قوم طایفه»

گاهی تعبیر «قوم طایفه»، به اشتباه «قوم و طایفه» قرائت می‌شود. شاعر خود این شعر را به صورت «قوم طایفه» می‌خواند، و تعبیر «قوم طایفه» بسیار زیباتر از «قوم و طایفه» است. مراد از «طایفه» امامیّه است. قوم در این تعبیر به طایفه اضافه شده است. شاعر بیان کرده‌ است ما در میان طایفه‌ي خوشبختان هستیم، و این طایفه که خوشبختی با انتساب به این طایفه ایجاد می‌شود، ما در این طایفه، خوشبختِ خوشبختان هستیم.

نکته دوم: مراعات حدود توسط شاعر

نکته‌ای که در این شعر بسیار مورد توجه است، مراعات حدود است. شاعر، حضرت معصومه را در کنار امام رضا A و یا در کنار موسی بن جعفر A قرار نداده است تا جایگاه والای أئمّه محفوظ باشد.

دکتر سید علی موسوی گرمارودی بر یکی از دفاتر اشعار جناب آقای برقعی، مقدمه‌ای زیبا و قابل توجهی نوشته و بیان کرده است شاعران آیینی با دو آسیب روبرو هستند که یکی تملّق و دیگری غلوّ است. ایشان توضیح داده که جناب شاعر به صراحت بیان کرده که در اشعارش تنها معصومین b را مدح نموده، و به تملّق شخص دیگری نپرداخته است<![if !supportFootnotes]>[4]<![endif]>.

اما نسبت به غلوّ باید گفت یکی از مراتب غلو، مراعات نکردن حدود و قرار دادن معصومین در کنار غیرمعصوم است. سید حمید رضا برقعی در این شعر نشان داده که حدود را مراعات می‌کند. در تعبیر «جاروکشان خواهر خورشید هشتم» تفاوت بین معصوم و غیر معصوم روشن است. امام A خورشید است، و حضرت معصومه به جهت انتساب به ایشان دارای قدر و منزلت است و خواهر آن جناب شمرده شده است. جناب شاعر در بیتی دیگر، از حضرت معصومه با تعبیر «دختر موسی بن جعفر» یاد می‌کند.

شاعر در بیت دوم، ضریح حضرت معصومه را با ضریح امام رضا A مقایسه نکرده بلکه با پنجره فولاد مقایسه نموده است. آن هم نه اینکه با خود پنجره فولاد مقایسه کند؛ بلکه تعبیر «چیزی شبیه پنجره فولاد» را به کار برده است. این شاعری است که حدود را می‌شناسد. غیرمعصوم هرچقدر دارای مقام و منزلت باشد، نباید در کنار معصوم قرار گیرد. متن کامل این شعر به شرح زیر است:

همسایه سایه‌ات به سرم مستدام باد

لطفت همیشه زخم مرا التیام داد

 

وقتی انیس لحظه‌ی تنهایی‌ام توئی

تنها دلیل اینکه من این‌جایی‌ام توئی

 

هر شب دلم قدم به قدم می‌کشد مرا

بی‌اختیار سمت حرم می‌کشد مرا

 

با شورِ شهر فاصله دارم کنار تو

احساس وصل می‌کند آدم کنار تو

 

حالی نگفتنی به دلم دست می‌دهد

در هر نمازِ مسجد اعظم کنار تو

 

با زمزم نگاه دمادم هزار شمع

روشن کننند هاجر و مریم کنار تو

 

تا آسمانِ خویش مرا با خودت ببر

از آفتاب، رد شده شبنم کنار تو

 

در این حریم، سینه زدن چیز دیگری است

خونین‌تر است ماه محرم کنار تو

 

ما در کنار صحن شما تربیت شدیم

داریم افتخار که همشهری‌ات شدیم

 

ما با تو در پناه تو آرام می‌شویم

وقتی که با ملائکه همگام می‌شویم

 

بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات

مردان شهر نوکر و زنها کنیزهات

 

زیباترین خاطره‌هامان نگفتنی است

تصویر صحن خلوت و باران، نگفتنی است

 

باران میان مرمر آیینه دیدنی است

این صحنه در برابر آیینه دیدنی است

 

مرغ خیال سمت حریمت پریده است

یعنی به اوج عشق، همین جا رسیده است

 

خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قمیم

جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم

 

اعجاز این ضریح که همواره بی‌حد است

چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است

 

من روی حرف‌های خود اصرار می‌کنم

در مثنوی و در غزل اقرار می‌کنم

 

ما در کنار دختر موسی نشسته‌ایم

عمری است محو او به تماشا نشسته‌ایم

 

اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست

ما روبروی پهنه‌ی دریا نشسته‌ایم

 

قم سالها است با نفسش زنده مانده است

باور کنید پیش مسیحا نشسته‌ایم

 

بوی مدینه می‌وزد از شهر ما، بیا

ما در جوار حضرت زهرا نشسته‌ایم

 

از ما به جز بدی که ندیدی ببخشمان

از دست ما چه‌ها که کشیدی ببخشمان

 

من هم دلیل حسرت افلاک می شوم

روزی که زیر پای شما خاک می شوم.

 

<![if !supportFootnotes]>


<![endif]>

<![if !supportFootnotes]>[4]<![endif]> شاعر نیز در حاشیه متذکّر شده که من در تمامی عمر در مدح شخص دیگری شعر نسروده‌ام و اگر در مدح مرحوم امام خمینی قدّس سرّه- هم شعر سرودم از آن رو است که ایشان مرجع تقلید من بوده، نه به جهت آنکه صاحب قدرت بوده است.