درس خارج فقه استاد حاج سید محمد جواد شبیری
14021207
مقرر: امیر حقیقی
موضوع: روایات دال بر اشتراط/ادله دال بر اشتراط قصد قربت /زکات
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در ادلّه دال بر اشتراط قصد قربت در زکات بود. به بررسی روایات رسیدیم. آیت الله خویی بیان کردند که قصد قربت، مقوّم مفهوم صدقه است. زکات نیز از آن رو که صدقه است، قصد قربت در آن معتبر است. ناتمام بودن این مبنی بیان گردید. آیت الله هاشمی روایاتی در رابطه با این اشتراط در صدقه ذکر نمودند. این روایات در جلسه گذشته بیان شد. ما نیز چند روایت به آن افزودیم و روایات معارضی نیز بر آنها بیان نمودیم.
أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم، و به نستعین؛ إنّه خیر ناصر و معین. الحمد للّه ربّ العالمین، و صلّی الله علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و آله الطاهرین، و اللعن علی أعدائهم أجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.
ادلّه دال بر اشتراط قصد قربت
بحث در ادلّه دال بر اشتراط قصد قربت بود. بهجز اجماع و تسالم و ضرورت و امثال این موارد، آیت الله خویی به صدقهبودن زکات تمسّک نمودند.
استدلال آیت الله خویی به صدقهبودن زکات
آیت الله خویی بیان کردند که زکات، صدقه است، و در صدقه، قصد قربت معتبر است؛ نتیجه آنکه در زکات نیز قصد قربت معتبر است. ایشان قصد قربت را مقوّم صدقه دانستند و مفهوم صدقه را مقیّد به قصد قربت دانستند، ولی آیت الله هاشمی، قصد قربت را مقوّم صدقه نمیدانند؛ بلکه نفوذ صدقه و صحّت آن را -به جهت روایاتی که وارد شده- مشروط به قصد قربت میدانند.
کلام آیت الله هاشمی: دلالت روایات بر اشتراط قصد قربت در صدقه و مناقشه در آن
آیت الله هاشمی روایاتی بر اشتراط صدقه به قصد قربت بیان کردند، ولی در نهایت به دلالت آنها اشکال نمودند. ایشان پس از ذکر روایات بیان کردند:
«إلّا أنّ هذه الروایات ظاهرة فی أنّ الصدقة تعطی فی سبیل الله و کأنّها تعطی للّه، و هذا مأخوذ فی مفهوم الصدقة و هو غیر قصد القربة، فلو أعطاها فی سبیل الله بقصد الریاء کان صدقة أیضا»[1].
اشکال استاد به کلام آیت الله هاشمی
ایشان بیان کردند که این روایات ظهور در آن دارد که صدقه برای خدا عطا میشود. به نظر ما اشکال آیت الله هاشمی بر استدلال به این روایات، وارد نیست، و هیچیک از روایاتی که ایشان ذکر کردند، ظهور در این مطلب ندارد. تنها روایت جمیل ممکن است ظاهر در مطلبی باشد که ایشان بیان کردند. در روایت جمیل آمده است:
«عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع الرَّجُلُ يَتَصَدَّقُ عَلَى وُلْدِهِ بِصَدَقَةٍ وَ هُمْ صِغَارٌ أَ لَهُ أَنْ يَرْجِعَ فِيهَا؟ قَالَ: لَا، الصَّدَقَةُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»[2].
ممكن است معناي اين روايت آن باشد که صدقه از آن رو به ملک خدا درمیآید که شما آن را برای خدا قرار دادید. یعنی اعتبار مالکیّت صدقه برای خداوند به جهت اعتبار مالکیّتی است که مالک برای خداوند قرار داده است؛ نه آنکه خداوند خودش چنین اعتباری را -بدون آنکه صدقهدهنده قصد کند- قرار داده باشد. حاصل آنکه معنای مذکور در کلام آیت الله هاشمی در این روایت محتمل است، ولی این احتمال، متعیّن نیست؛ بلکه ممکن است شارع مقدّس، با صرف نظر از قصد صدقهدهنده، تمامی صدقات را ملک خودش قرار داده باشد.
معانی محتمل در روایات محلّ بحث
به نظر ما ۳ معنی در این دسته از روایات محتمل است. در هر روایت باید ملاحظه نمود که کدامیک از این ۳ معنی با ظاهر روایت سازگار است.
معنای اول: ممکن است بیان شود که این روایات ناظر به ان است که در صدقه-مثل نذر-، اعتبار مالکیّت خداوند شده است. این اعتبار، ارتباطی به قصد قربت ندارد. و لو صدقه با قصد قربت هم پرداخت نشود، خداوند مالک آن میگردد. البته آنکه صدقه همراه با قصد قربت نباشد، لزوما به این معنی نیست که از روی ریا باشد؛ بلکه ممکن است با مقاصد مباحه باشد. بلکه حتّی اگر با ریا هم صدقه صورت گیرد، اعتبار مزبور برای خداوند ثابت است. یعنی صدقهدهنده با هر قصدی که صدقه میدهد، تملیک صدقه به خداوند را نیز قصد مینماید.
معنای دوم: احتمال دیگر در روایات آن است که صدقهدهنده اعتبار مالکیّت نمیکند؛ بلکه خداوند خود در صدقه اعتبار مالکیّت خود را قرار داده است.
معنای سوم: اشتراط صدقه به قصد قربت معنای دیگری است که در روایات محتمل است.
در جلسه گذشته بیان شد که ظاهر ۳ روایت -از ۴ روایتی که آیت الله هاشمی ذکر کردند-، آن است که قصد قربت در صدقه تاثیرگذار است. از این سه روایت، ظاهر یک روایت (روایت محمّد بن مسلم) آن است که صدقه در لزوم صدقه موثّر است. و ظاهر دو روایت (صحیحه حمّاد و صحیحه فضلا) اعتبار قصد قربت در صحّت صدقه است. این روایات نیاز به جمع دارد که در این مورد صحبت خواهیم نمود.
بیان روایاتی که آیت الله هاشمی متذکّر نشدند
روایت اول: صحیحه زراره
«عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّمَا الصَّدَقَةُ مُحْدَثَةٌ إِنَّمَا كَانَ النَّاسُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص يَنْحَلُونَ وَ يَهَبُونَ وَ لَا يَنْبَغِي لِمَنْ أَعْطَى لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ شَيْئاً أَنْ يَرْجِعَ فِيه قَالَ وَ مَا لَمْ يُعْطِ لِلَّهِ وَ فِي اللَّهِ فَإِنَّهُ يَرْجِعُ فِيهِ نِحْلَةً كَانَتْ أَوْ هِبَةً حِيزَتْ أَوْ لَمْ تُحَزْ وَ لَا يَرْجِعُ الرَّجُلُ فِيمَا يَهَبُ لِامْرَأَتِهِ وَ لَا الْمَرْأَةُ فِيمَا تَهَبُ لِزَوْجِهَا حِيزَ أَوْ لَمْ يُحَزْ أَ لَيْسَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ- وَ لَا تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً وَ قَالَ فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً وَ هَذَا يَدْخُلُ فِي الصَّدَاقِ وَ الْهِبَةِ.»[3].
«لا ینبغی لمن …»: از ظاهر روایت استفاده میشود که تعبیر «لا ینبغی لمن …» مربوط به صدقه است. یعنی صدقه، مصداق «عطاء للّه» است.
«أعطی للّه»: این تعبیر در روایت به دو صورت ممکن است معنی شود:
معنای اول: قصد تملیک صدقه برای خداوند. یعنی صدقهدهنده اعتبار مالکیّت خداوند برای آن شیء میکند.
معنای دوم: قصد قربت. یعنی «أعطی للّه» به این معنی است که اگر شخصی صدقه بدهد و در این عطا، قصد قربت داشته باشد، امکان رجوع در آن نیست.
«محدثة»: البته بعید نیست که به قرینه واژه «محدثة»، مراد از صدقه در این روایت، وقف باشد؛ چرا که صدقه امری حادث نبوده است؛ بلکه از زمان قدیم وجود داشته و رایج بوده است. در داستان حضرت یوسف A نیز در قرآن آمده است: ﴿تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقين﴾[4].
«للّه و فی اللّه»: از این تعبیر استفاده میشود که تمامی صدقاتی که به خاطر خدا داده شود یا به خدا داده شود، امکان رجوع در آن نیست. یعنی برای امکان رجوع هر دو امر معتبر است: هم باید قصد تملیک خداوند نداشته باشد، و هم آنکه قصد قربت نکرده باشد.
«یهب لامرأته»: مطالبی که در ذیل روایت وارد شده است، قرینیّتی بر محلّ بحث ندارد. اینکه هبه به زن باید مراعات شود، و مباحث دیگر، از محلّ بحث بیگانه است. اینکه «لام» در «یهب لامرأته» به معنی تملیک است، قرینه بر آن نیست که در عبارات قبل نیز «لام» به معنی تملیک باشد؛ چرا که در مورد «لام» نسبت به مرأه، یک احتمال بیشتر وجود ندارد، ولی در مورد خداوند بیش از یک معنی محتمل است.
ملکیّت اعتباری خداوند
حاصل آنکه تعبیر «للّه» ممکن است به معنی تملیک خداوند باشد. اینکه خداوند مالک حقیقی اشیاء است، منافات با ملکیّت اعتباری خداوند نسبت به اشیاء ندارد؛ چرا که هر یک احکام مختصّی دارند. آیت الله خویی بیان کردهاند که ملکیّت اعتباری خداوند لغو است؛ چرا که او مالک حقیقی تمامی اشیاء است. پاسخ آن است که اگر تمامی احکام مالکیّت اعتباری، برای مالکیّت حقیقی هم بود، اعتبار مزبور لغو بود، ولی اینگونه نیست؛ مالکیّت اعتباری دارای برخی از احکام است که این احکام برای ملکیّت حقیقی وجود ندارد. به عنوان مثال وقتی انسان برای دیگری اجیر میشود، -هر چند مالک حقیقی اعمال خود به شمار میرود- مالک اعتباری عملِ خود نیست. یا مثلا شخصی که عبد است، تکوینا مالک حقیقی افعال خود به شمار میرود ولی تشریعا مالک اعتباری خودش و افعالش نیست. بنابرین، تفکیک بین مالکیّت حقیقی و مالکیّت اعتباری ممکن است. کسی که نسبت به یک مال، مالکیّت حقیقی دارد، ولی مالکیّت اعتباری ندارد، نمیتواند تصرّفات اعتباری مثل بیع و شراء انجام دهد. مالکیّت اعتباری، منشأ احکام حقوقی است.
نتیجه آنکه میتوان بین مالکیّت حقیقی خداوند نسبت به تمامی اشیاء و مالکیّت اعتباری او نسبت به برخی از اشیاء جمع نمود. یکی از مواردی که ملکیّت اعتباری خداوند در آن موثر است، مساله دِین است. اگر کسی از دنیا برود و به خداوند بدهکار باشد، این بدهی، دِین به شمار میرود و از اصل مال خارج میشود.
بحثی در فقه مطرح است که اگر واجباتی بر ذمّه عبد بوده و از دنیا رفته، این واجبات از اصل مال خارج میشود یا خیر. اقوالی در این مساله مطرح است. قول صحیح آن است که هر واجبی که اعتبار مالکیّت خداوند در آن شده باشد، آن واجب، دِین به شمار میرود و از اصل مال خارج میشود. در مورد حجّ، مقتضای ادلّه آن است که ملک خداوند است، و خداوند، خود را مالک حجّ قرار داده است. در مورد نذر نیز اینگونه است. ولی در غیر این دو مورد، سایر واجبات از اصل مال خارج نمیشوند.
روایت دوم:
«أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ يَتَصَدَّقُ بِالصَّدَقَةِ أَ لَهُ أَنْ يَرْجِعَ فِي صَدَقَتِهِ فَقَالَ إِنَّ الصَّدَقَةَ مُحْدَثَةٌ إِنَّمَا كَانَ النُّحْلُ وَ الْهِبَةُ وَ لِمَنْ وَهَبَ أَوْ نَحَلَ أَنْ يَرْجِعَ فِي هِبَتِهِ حِيزَ أَوْ لَمْ يُحَزْ وَ لَا يَنْبَغِي لِمَنْ أَعْطَى شَيْئاً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَرْجِعَ فِيهِ»[5].
ممکن است گفته شود که خداوند صدقه را ملک خود اعتبار نموده است؛ بنابرین، کسی که عنوان صدقه را قصد میکند، قصد کرده است که آن را ملک خداوند قرار دهد. کسی که یک امری را قصد میکند، احکام آن را نیز قصد کرده است. تعبیر ذیل این روایت که نظیر روایت قبل است، ممکن است معنایش همین مطلب باشد. کسی که صدقه را قصد میکند، قهرا قصد کرده است که احکام شرعی صدقه نیز تحقّق پیدا کند. پس در واقع آن را به تملیک خداوند در آورده است. یعنی ممکن است معنای روایت آن نباشد که صدقهدهنده خودش این معنی را اعتبار کرده است؛ بلکه از آن جهت که خداوند در صدقه، برای خودش مالکیّت اعتبار کرده است، وقتی صدقهدهنده، قصد عنوان صدقه می کند، نتیجهاش آن میشود که صدقه را به خدا داده است. این نکته در روایات بعد نیز باید مورد نظر باشد.
احتمال دیگر در معنای روایت آن است که قصد قربت در صدقه معتبر است. این خود به دو صورت ممکن است: یا در مفهوم عرفی آن قصد قربت معتبر است، و یا در صحّت شرعی صدقه، این قید اعتبار دارد. ولی از آن رو که روایت اجمال دارد و هر دو معنی (تملیک به خدا و قصد قربت) در آن امکان دارد، نمیتوان برای اعتبار قصد قربت در صدقه به این روایت تمسّک نمود.
بر فرض آنکه این روایت به معنای تملیک برای خداوند نباشد؛ بلکه به اشتراط قصد قربت اشاره داشته باشد، ممکن است اشکال دیگری به روایت وارد باشد. ممکن است بیان شود که سوال مطرح شده در روایت، مربوط به رجوع در صدقه است، بنابرین روایت ناظر به صحّت صدقه نیست؛ بلکه ناظر به لزوم آن است. پاسخ آن است که هرچند سوال از رجوع و عدم رجوع است، ولی پاسخ حضرت مربوط به حکم کلّی صدقه است. حضرت فرموده است که در صدقه شرعی، قصد قربت معتبر است. همینکه صدقه بر آن صدق میکند و شما بیان کردید که صدقه بوده است، پس روشن میشود که حتما قصد قربت نیز در آن رخ داده است.
حاصل آنکه چند احتمال در معنای روایت وجود دارد، و نمیتوان برای محل بحث به این روایت استناد نمود.
روایت سوم:
«جَعْفَرٌ، عَنْ أَبِيهِ: أَنَّ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلَامُ كَانَ يَقُولُ: مَنْ تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ فَرُدَّتْ عَلَيْهِ، فَلَا يَجُوزُ لَهُ أَكْلُهَا، وَ لَا يَجُوزُ لَهُ إِلَّا إِنْفَاذُهَا، إِنَّمَا مَنْزِلَتُهَا بِمَنْزِلَةِ الْعِتْقِ لِلَّهِ، فَلَوْ أَنَّ رَجُلًا أَعْتَقَ عَبْداً لِلَّهِ فَرُدَّ ذَلِكَ الْعَبْدُ، لَمْ يَرْجِعْ فِي الْأَمْرِ الَّذِي جَعَلَهُ لِلَّهِ، فَكَذَلِكَ لَا يَرْجِعُ فِي الصَّدَقَةِ»[6].
علّت آنکه صدقه رجوع نمیکند آن است که برای خدا قرار داده شده است. در مورد تعبیر «جعله للّه» هر ۳ معنایی که بیان شد، احتمالش وجود دارد.
احتمال اول: جعله به معنای اوجده است، یعنی جعل بسیط است. یعنی امری که انسان به خاطر خدا ایجاد کرده است. در این صورت، روایت شریفه معنای قصد قربت دارد.
احتمال دوم: «للّه»، مفعول دوم جعل است. مثل «جعلتُ زیداً عالماً». یعنی صدقهای که برای خدا قرار داده شده است. که حاصل آن، معنای تملیک است. این نحوه جعل، به آن صورت است که صدقهدهنده نیّت تملیک برای خدا کرده است.
احتمال سوم: مثل احتمال دوم، «للّه»، مفعول دوم جعل است. و نتیجه آن تملیک به خدا میشود، به این صورت که صدقهدهنده نیّت صدقه نموده، و از آن جهت که خداوند صدقه را ملک خود قرار داده است، اعتبار عنوان صدقه، قهرا باعث میشود که به تبع و با واسطه، قصد تملیک صورت گیرد. مثل آنکه شخصی اعتبار کند که هند، زوجه او باشد. در این صورت، با واسطه، تمامی احکام زوجیّت را بر گردن گرفته است.
سوال شاگرد: در عتق، تمیک به خداوند صورت نمیگیرد؛ لذا عتق در این روایت ممکن است قرینه بر مراد از «جعله للّه» باشد.
پاسخ استاد: بله، در عتق تملیک صورت نمیگیرد. در این روایت ممکن است یک معنای جامع بین «فی الله» و «لله» مورد نظر باشد. یعنی آنچه که در راه خدا انجام میگیرد مثل عتق و آنچه برای خدا است مثل صدقه، امکان رجوع در آن وجود ندارد. بنابرین، امکان رجوع در مواردی ممکن است که نه تملیک باشد و نه قصد قربت وجود داشته باشد. ظهور جعل، در معنای جعل مرکّب بیشتر است. حمل جعل بر معنای جعل بسیط، خالی از تکلّف نیست. علّت آنکه در روایت شریفه این احتمال مطرح شد، وجود عتق در روایت است که با این معنی هماهنگ است، ولی در مجموع در مورد صدقه، این معنی تکلّف دارد. چه بسا همان معنای جامع که بیان شد در روایت اراده شده باشد. بنابرین، روایت، ظهور روشنی در اعتبار قصد قربت در صدقه ندارد.
سوال شاگرد: آیا قدما معنای تملیک از این روایات استظهار کردهاند؟
پاسخ استاد: از آن رو که قدما در مورد این روایات بحثی مطرح نکردهاند، استظهار ایشان برای ما روشن نیست. آنها تنها این روایات را نقل کردهاند، ولی نمیدانیم چه امری را از این روایات برداشت نمودهاند.
روایت چهارم
«عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ: مَنْ تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ ثُمَّ رُدَّتْ عَلَيْهِ فَلْيُعِدْهَا وَ لَا يَأْكُلْهَا لِأَنَّهُ لَا شَرِيكَ لِلَّهِ فِي شَيْءٍ مِمَّا يَجْعَلُ لَهُ إِنَّمَا هِيَ بِمَنْزِلَةِ الْعَتَاقَةِ لَا يَصْلُحُ رَدُّهَا بَعْدَ مَا تُعْتَقُ»[7].
«ثُمَّ رُدَّتْ»: مثل آنکه شخصی به فقیر صدقهای بدهد و فقیر همان را به صدقهدهنده هدیه دهد.
جهت روشنشدن معنای این روایت، روایت دیگری ذکر میگردد: در روایتی وارد شده است که شخصی به أمّ ایمن مقداری گوشت، صدقه داد، و او این صدقه را به پیامبر r هدیه کرد. روزی پیامبر r وارد منزل شدند و دیدند که گوشتی در منزل آویزان شده است. به عایشه فرمودند که این چیست؟ عایشه عرض کرد: این گوشت أمّ أیمن است که صدقه بود، و از آن رو که شما صدقه مصرف نمیکنید، استفاده نکردم. حضرت فرمودند: این گوشت برای أمّ أیمن صدقه بوده است، ولی برای ما، هدیه است.
ممکن است یک شیء در یک مرحله، صدقه و در مرحله دیگر، هدیه باشد. از روایت محلّ بحث استقاده میشود که صدقه را نمیتوان به خود صدقهدهنده، هدیه داد، و بر فرض آنکه صدقهدهنده، هدیه را پذیرفت، باید دوباره آن را صدقه بدهد. حال، به همان فرد یا به فرد دیگر صدقه کند، و نمیتواند در آن تصرّف نماید. ردّ صدقه در این روایت، به چند صورت ممکن است. یک وجه، هدیه است. وجه دیگر آنکه صدقه به خویشاوند باشد، و آن خویش بمیرد، و این صدقه، تحت عنوان ارث به خود او برگردد. در روایات ارث نیز این مطلب بیان شده است. ممکن است «ردّت» در روایت محل بحث، اطلاق داشته باشد، و شامل تمامی وجوه باشد.
«ممّا یجعل له»: حمل این تعبیر بر قصد قربت بسیار مستبعد است. این تعبیر به دو معنای دیگر -از ۳ معنایی که بیان شد-، قابل حمل است.
یک اشکال کلّی که به تمامی روایات وارد میشود آن است که روشن نیست مراد از صدقه در این روایات، معنای خاص آن (صدقات مستحبّ) است یا معنای عامی که شامل زکات نیز میگردد.
باقی روایات و نحوه جمع بین آنها در جلسه آینده مورد بررسی قرار میگیرد.
و صلّی اللّه علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و آل محمّد.
[1] کتاب الزکاة، ج۳، ص۲۵۲.
[2] الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، ج7، ص31، رقم۵. جامع أحادیث الشیعة، ج۲۴، ص۱۶۴، ح۳۵۰۷۷.
[3] الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، ج7، ص30، رقم۳. جامع أحادیث الشیعة، ج۲۴، ص۱۹۷، ح۳۵۱۶۱.
[4] یوسف، ۸۸.
[7] المحاسن، ج1، ص: 252، رقم۲۷۲.