درس خارج اصول استاد حاج سید محمد جواد شبیری
14020914
مقرر: مسعود عطارمنش
موضوع: المقدمة/الوضع /اقسام الوضع
تحلیل هیأت تامه و ناقصه و فرق بین آن دو
به تناسبِ بحث از معنای حرفی، به فرق بین نِسَب تامه و نِسَب ناقصه پرداختیم.
فارق بین هیأت تامه و ناقصه از منظر مشهور اندیشمندان
مشهور اندیشمندان میگویند: «زیدٌ قائمٌ» و «زیدٌ القائم» هر دو، دالّ بر نسبت هستند با این تفاوت که «زیدٌ قائمٌ» دربردارندۀ نسبت تامه و «زیدٌ القائم» دربردارندۀ نسبت ناقصه است. تفاوت نسبت تامه و نسبت ناقصه را نیز در این نکته دانستهاند که نسبت تامه اصطلاحاً «یصحّ السکوت علیها» است اما نسبت ناقصه «لا یصحّ السکوت علیها» است.
فارق بین هیأت تامه و هیأت ناقصه از منظر مرحوم شهید صدر
مرحوم آقای صدر[1] در بیان فارق بین هیأت تامه و هیأت ناقصه فرمودند: هیأت ناقصه، نسبت تحلیلیه است ولی هیأت تامه، نسبت تحلیلیه نیست بلکه واقعیه است.
در بیان ایشان، نسبت تحلیلیه، به نسبتی گفته میشود که موطن اصلیاش خارج است و از خارج به ذهن منتقل میشود؛ به فرمودۀ ایشان هیأت ناقصه چنین است اما هیأت تامه تحلیلیه نیست چون موطن اصلیاش ذهن است نه خارج.
بررسی کلام مرحوم شهید صدر
ما گفتیم نمیتوانیم با کلام مرحوم آقای صدر موافقت کنیم.
ما وجداناً در امثال «غلام زیدٍ»، یک مفهوم واحد بسیط درک نمیکنیم بلکه یک مفهوم واحد مرکّب درک میکنیم؛ چون همانطور که گذشت وحدت مفهوم، غیر از بساطت مفهوم است پس مفهوم واحد میتواند بسیط باشد و میتواند مرکّب باشد که «غلام زید» مرکّب است.
موطن اصلی مفهوم «غلام زید» نیز خارج نیست بلکه ذهن است هر چند پس از اضافه شدن «غلام» به «زید» و ایجاد وحدت بین این دو، این مجموع واحد مرکّب از خارج نیز حکایت میکند. پس هر چند «غلام زید» از خارج حکایت میکند اما حکایتش از خارج، در طول عملیاتی است که در ذهن انجام میگیرد. یعنی نخست یک عملیات ذهنی انجام میگیرد، سپس از خارج حکایت میکند (پس موطن اصلیاش ذهن است نه خارج).
تحلیل هیأت ناقصه از منظر محقق خوئی و اشکال آقای شهیدی به ایشان
البته محقق خوئی[2] فرمودند: مفاد نسبت، تضییق و تحصیص است.
آقای شهیدی[3] در نقض به فرمایش محقق خوئی به این نکته اشاره نمودند که تمام نسبت ناقصه به معنای تضییق و تحدید نیستند.
آقای شهیدی[4] مثال «زید العالم» و «العالم الاعم من العادل و الفاسق» را به عنوان نقض مطرح نمودهاند چون در «زید العالم»، «العالم» قید توضیحی است و زید را مضیّق نمیکند؛ همچنین در «العالم الاعمّ من العادل و الفاسق»، «الاعمّ من العادل و الفاسق»، وصفی نیست که منشأ تضییق عالم شود بلکه آن را دوضیح میدهد.
امّا ممکن است تضییقی بودن مفاد نسبت را به گونهای توضیح دهیم که نقضهای آقای شهیدی به آن وارد نشود.
در «زید العالم»، هر چند «زید»، دالّ بر شیء متعین خارجی است اما ممکن است گفته شود، این موجود خارجی، میتواند عالم یا جاهل باشد و به نوعی لا بشرط از علم و جهل است، لذا وقتی قید «العالم» به آن اضافه میشود، از حالت لا بشرط خارج شده و مضیّق به حالت عالمیّت میشود.
همچنین در «العالم الاعمّ من العادل و الفاسق»، ممکن است بگوییم «العالم» در عالم مفهومیّت، میتواند همراه با قید عادل، یا قید فاسق و یا بدون هیچ قیدی به کار برود؛ پس «العالم» لا بشرط است از این که قیدی به آن متصل شود یا نشود و با آمدن قید «الاعمّ من العادل و الفاسق» این لا بشرط بودن را از دست میدهد و باعث میشود دیگر قید عدالت یا فسق نتواند با آن همراه شود که این نیز نوعی تضییق محسوب میشود. «العالم» این قابلیت را داشت تا با چسبیدن به قید «العادل» تنها از «العالم العادل» حکایت کند، که با آمدن قید «الاعمّ من العادل و الفاسق» این قابلیت را از دست داده و نوعی تضییق در آن رخ میدهد.
بنابراین میتوان تضییق ادعا شده توسط محقق خوئی را به گونهای توضیح داد تا تمام این موارد را شامل شود و نقضهای آقای شهیدی به آن وارد نشود.
سؤال: این تضییق شبیه تقیید شیء به قید اطلاق است؟
پاسخ: به تعبیر دیگر و با عنایت به اصطلاحاتی که ما در این مباحث داشتیم، کلمۀ اسم جنس همچون «عالم»، میتواند در قوالب مفهومی مختلفی قرار بگیرد یعنی میتواند مقید به عدالت، مقید به فسق و یا بدون قید باشد؛ بنابراین اسم جنس لا بشرط از این قوالب مفهومی و سائر قوالب مفهومی است که در جای خودش آن را توضیح دادهایم. حال وقتی «العالم» را موصوف به وصف «الاعم من العادل و الفاسق» میکنیم قابلیت قرار گرفتنش در قوالب مفهومی مختلف را از او گرفته و نوعی تضییق در آن ایجاد میکنیم.
تحلیل هیأت ناقصه از منظر استاد
البته ما قصد نداریم چنین تعبیر کنیم که هیأت اضافه یا وصف، لزوماً دالّ بر تضییق است بلکه قصد داریم بگوییم هیأت اضافه و مانند آن، یک نوع عملیات ذهنی است که دو مفهوم را به یکدیگر مرتبط نموده و یک مفهوم واحد مرکّب میسازد.
حال این ارتباط میتواند به گونههای مختلفی باشد:
1. گاهی این ارتباط به لحاظ صدق بر خارج، از سنخ تضییق است؛ یعنی نخست مفهوم «غلام» بر تمام مصادیق خارجیاش صدق میکرد اما پس از اضافه شدن به «زید»، تنها از مصداقی خاص حکایت میکند.
2.گاهی این ارتباط از سنخ توضیح است؛ مثلاً در «الله الرحمن الرحیم»، «الرحمن الرحیم» توضیح «الله» است.
3. گونههای دیگری نیز برای نحوۀ این ارتباط قابل تصویر است. مثلاً یکی از گونههای ارتباط، ارتباطی است که با «أو» عاطفه، بین دو مفهوم برقرار میشود. وقتی میگوییم «هذا الشیء أو ذاک الشیء، نجسٌ»، «هذا أو ذاک» یک مفهوم ترکیبی خاصی است؛ در این مفهوم ترکیبی بین «هذا» و «ذاک» گونۀ خاصی از ارتباط را با استفاده از «أو« عاطفه، ایجاد کردهایم که مجموعهاش یک مفهوم ترکیبی واحد را سامان داده و موضوع میشود برای «نجسٌ».
اگر بخواهیم بین تمام این گونهها و این الفاظی که به تعبیر آقایان دالّ بر هیأت ناقصه هستند، جامعگیری کنیم، میتوانیم بگوییم این الفاظ، الفاظی هستند که مفاهیم مختلف را به یکدیگر مرتبط ساخته و آنها را یکپارچه میکنند؛ یعنی مفاهیم متعدّد را واحدسازی میکنند. حال نحوۀ این واحدسازی، میتواند انواع و اقسامی داشته باشد.
تأکید بر این نکته لازم است که مقصود از وحدت غیر از بساطت است پس واحدسازی مفاهیم متعدّد به معنای آن نیست که یک مفهوم بسیط ایجاد میکنند چون مفهوم واحد اعم از واحد بسیط و واحد مرکّب است.
فارق بین هیأت تامه و ناقصه از منظر محقق خوئی
محقق خوئی[5] وقتی نتوانستند بین هیأت تامه و هیأت ناقصه به وجهی که ما یا مرحوم آقای صدر تفکیک نمودیم، فرق بگذارند، به این مطلب قائل شدند که فرق بین هیأت تامه و ناقصه در آن است که هیأت ناقصه به معنای تضییق و تحصیص است اما هیأت تامه به معنای قصد ابراز است. ایشان[6] در بحث از حقیقت وضع، قائل به مسلک تعهّد بوده و بر همین اساس در این بحث چنین نتیجه گرفتهاند که مفاد هیأت تامه، تعهّد متکلم نسبت به ابراز معنا است.
مرحوم آقای صدر[7] بحث مفصلی را در خصوص فرمایش محقق خوئی مطرح میکنند و به ایشان اشکال میکنند که قصد ورود به آن را نداریم. مناسب است خود دوستان به آن مراجعه کنند چون بحثهای خوب و سودمندی توسط ایشان مطرح شده است.
محقق خوئی در اشکال به مبنای مشهور اندیشمندان، نکات عدیدهای مطرح نمودهاند. مشهور اندیشمندان مفاد هیأت تامه و ناقصه را از قبیل نسبت دانستند؛ محقق خوئی [8]در اشکال به این مطلب میفرماید اگر مفاد هر دوی اینها نسبت باشد، تقسیم نمودنش به تام و ناقص صحیح نمیباشد چون نسبت، تمام و نقصان ندارد؛ نسبت یا هست یا نیست، لذا کم و زیاد در موردش معنا ندارد.
این اشکال، چهارمین اشکال، از اشکالات عدیدهای است که توسط محقق خوئی، در ردّ مبنای مشهور مطرح شده است. ایشان میفرماید اگر مفاد هر دو را نسبت بدانید، در تحلیل هیأت تامه و ناقصه دچار مشکل میشوید چون نسبت، تمام و نقصان ندارد؛ نسبت یا هست یا نیست.
مرحوم آقای صدر[9] قویترین اشکال محقق خوئی، را همین اشکال چهارم دانسته و در مقام پاسخ از آن بر آمده است. ایشان در مقام بیان فارق بین نسبت تامه و ناقصه فرمودند که نسبت تامه، واقعیه بوده و موطن اصلیاش ذهن است ولی نسبت ناقصه، تحلیلیه بوده و موطن اصلیاش خارج است.
منشأ تحقق نزاع در بین اندیشمندان
به نظر میرسد علت شکلگیری نزاع بین اندیشمندان، استفاده از تعبیر نسبت است.
آنچه نامش را نسبت تامه گذاشتند، سنخش با آنچه نامش را نسبت ناقصه گذاشتند، متفاوت است لذا مناسب نیست از دو چیزی که مختلف السنخ هستند و هویّتشان متفاوت است با یک تعبیر وحدانی، یاد شود. پس هر چند نسبت تامه و ناقصه، هر دو شان در این جهت مشترک هستند که بین مفاهیم ربط برقرار میکنند؛ اما هویّت این دو، و نحوۀ ایجاد ربط در این دو متفاوت است.
از یک سو نام هر دو را نسبت نهاده و از سوی دیگر از دو گونۀ آن به تمام و نقصان، تعبیر نمودهاند. این تعبیرات سبب شده محقق خوئی چنین اشکالی را مطرح کنند که نسبت، تمام و نقصانبردار نیست.
این در حالی است که مقصود اندیشمندان از تمام و نقصان، یک معنای اصطلاحی است؛ مقصود ایشان از تمام و نقصان، از جهت «یصحّ السکوت علیها» بودن و نبودن است. این تمام و نقصان، به معنای تمام و نقصانی که در مورد یک ساختمان کامل و ناقص به کار میرود نیست. مقصود از تام، واجد جمیع اجزاء و شرائط نیست و مقصود از ناقص، واجد نبودن برای جمیع اجزاء و شرائط نیست.
فارق بین هیأت تامه و هیأت ناقصه از منظر استاد
سؤال ما این است که اساساً چرا هر دوی اینها را نسبت نامیدید در حالی که هویّت این دو و سنخشان با یکدیگر متفاوت است.
ما با دو سنخ مفهوم رابط روبرو هستیم:
1.برخی از مفاهیم رابط، دو مفهوم را یکی میکنند و در طرفین ربط نیز تغییر ایجاد میکنند.
2.برخی دیگر از مفاهیم رابط، دو مفهوم را یکی نمیکنند و در طرفین ربط، تغییری ایجاد نمیکنند.
این دو سنخ از مفاهیم رابط، مدلشان و نحوۀ ایجاد ربط توسط آنها متفاوت است و مناسب نیست هر دو را نسبت بنامیم.
برای روشن شدن بحث، 5 عبارت مختلف را مطرح نموده و آنها را تحلیل میکنیم:
1.یک موقع در مقام اخبار میگوییم: «هندٌ طالقٌ».2. یک موقع میگوییم: «هندٌ الطالق» که از قبیل وصف و موصوف است.3. یک موقع در مقام انشای طلاق میگوییم: «هندٌ طالقٌ».4. یک موقع در مقام استفهام میگوییم: «هل هندٌ طالقٌ». 5. یک موقع در مقام امر بر آمده و میگوییم: «لتکن هندٌ طالقاً».
مفهوم اسمی «هند» و «طالق» در این 5 عبارت، مشترک است و در تمامشان محور اصلی کلام است. اما نحوۀ ارتباطی که در این 5 عبارت بین «هند» و «طالق» ایجاد شده، متفاوت است:1. تامۀ خبری.2. وصفی.3. تامۀ انشائی غیر طلبی.4. تامۀ انشائی طلبی.5. تامۀ انشائی استفهامی.
اینها 5 گونۀ مختلف از ارتباط هستند که یکی از آنها _یعنی «هندٌ الطالق»_ ناقصه و بقیه تامه هستند.
فارق بین هیأت تامه و ناقصه از منظر نحاة و مناطقة
پیش از تحلیل این جملات مناسب است یک نکته را متذکر شویم.
در کلمات نحاة و مناطقة، یک عبارت معروفی وجود دارد که قریب به این مضمون است: «الأَخبار قبل الإِخبار بها أوصاف؛ و الأوصاف بعد الإِخبار بها أَخبار». نحاة شبیه این تعبیر را دارند ولی با توجه به اینکه مناطقة از تعبیر موضوع و محمول استفاده میکنند شاید به جای «الأخبار» از تعبیر «المحمولات» استفاده کنند.
اینان در فرق بین «هندٌ طالقٌ» و «هندٌ الطالق» میگویند «طالق» در یکی وصف و در دیگری خبر یا محمول قرار گرفته است. اما باید دید آیا فرق بین این دو، در همین نکته است؟ آیا این دو مفهوم، مثل هم هستند و تفاوتشان تنها در آن است که به وسیلۀ یکی خبر دادهایم و به وسیلۀ دیگری خبر ندادهایم؟
به نظر میرسد این تعبیر نحاة و مناطقة هر چند خالی از حقیقت نیست اما تفاوت بین این دو مفهوم به قدری زیاد است که مناسب است از تعبیر نحاة و مناطقة استفاده نکنیم.
در اینکه در هر دو عبارت، بین «هند» و «طالق» یک نوع ارتباط ایجاد میکنیم تردیدی نیست. ولی مدل این دو ارتباط، با یکدیگر فرق دارد.
در «هندٌ الطالق» اساساً فرض نشده است که وجود خارجی دارد یا ندارد. همانطور که وجود و عدم خارجی در خود «هند» ملحوظ و مفروض نیست، در «هندٌ الطالق» نیز وجود و عدم خارجی مفروض نیست یعنی لا بشرط از وجود و عدم است و میتواند موضوع برای «موجودٌ» یا «معدومٌ» قرار بگیرد. اما بر خلاف «هندٌ الطالق» وقتی گفته میشود «هندٌ طالقٌ»، موجود بودن هند، مفروض است؛ به عبارت دیگر مفهوم «طالقٌ» را در مورد «هندِ» موجود به کار میبریم.
مفروض بودن وجود برای «هند» در اصطلاح مناطقه، «عقد الوضع» نام دارد. یعنی در جملۀ «هندٌ طالقٌ» یک معنایی مستتر است به این صورت که گویا در مرتبۀ سابق گفتهایم «هند موجود است» و در مرتبۀ بعد گفتیم «هندی که موجود است، طالق است».
بنابراین خود «هند» که در این دو عبارت وجود دارد، به دو گونۀ مختلف ملاحظه شده است؛ «هند» در اِسناد تام، بشرط وجود ملاحظه شده ولی در اِسناد ناقص، لا بشرط از وجود و عدم ملاحظه شده است.
افزون بر اینکه همانطور که گفتیم در اِسناد ناقص، ترکیب شدن مفهوم «هندٌ» و «الطالقٌ» منجرّ به شکلگیری یک مفهوم واحد مرکّب میشود بر خلاف «هندٌ طالقٌ» که یک مفهوم واحد مرکّب را نشان نمیدهد؛ همچنین در اسناد ناقص، پس از ترکیب دو مفهوم، مفهوم «هند» دچار نوعی تغییر و تضییق میشود بر خلاف اسناد تام، که تغییری در هویّت مفهوم «هند» ایجاد نمیشود چون مفهوم «هند» در مرتبۀ موضوعیت کماکان به گسترۀ خود باقی بوده و میتواند طالق باشد یا نباشد؛ البته بعد از ترتّب محمول بر آن، نوعی تضییق در آن ایجاد میگردد اما این تضییق در مرتبۀ موضوعیت «هند» نیست.
این تفاوتها سبب میشود در تحلیل اِسناد تام و ناقض از تعبیر نحاة و مناطقة صرف نظر کنیم چون این تعبیر، تعبیر خوبی نیست و واقعیت را بهخوبی نشان نمیدهد. این در حالی است که امثال محقق عراقی و مرحوم آقای صدر، در لابلای کلماتشان، به عبارت نحاة اشاره نموده و سعی میکنند تحلیلهای خودشان را با عبارت نحاة همسو قرار دهند. با عنایت به نکاتی که گفتیم روشن میشود عبارت نحاة، عبارت لطیفی نیست تا ما بخواهیم برای درست یا غلط بودن یک تحلیل، از این عبارت استفاده کنیم.
بنابراین میبایست از عبارت نحاة صرف نظر نموده و با چشمپوشی از آن، به تحلیل ربط تام و ناقص _یعنی ربطی که «یصح السکوت علیه» است و ربطی که «لا یصحّ السکوت علیه» است_ بپردازیم.
فارق بین هیأت تامه و ناقصه از منظر استاد (ادامۀ تحلیل مختار)
در مقام تحلیل این دو، و فارق بینشان میتوان از 5 عبارتی که به گونههای مختلف، «هند» و «طالق» را به یکدیگر مرتبط ساخته بود، استفاده کنیم.
نقطۀ اشتراک بین این 5 عبارت، در آن است که در تمامشان بین «هند» و «طالق» یک نوع ارتباط برقرار شده است و ربط، یک عملیات ذهنی بوده و موطن اصلیاش ذهن است نه خارج. البته این امر ذهنی به نحوی از انحاء با خارج نیز ارتباط دارد لذا نمیخواهیم ادعا کنیم این ربط، یک پدیدۀ ذهنی محض بوده و هیچگونه ارتباطی با خارج ندارد. اینکه تعبیر میکنیم موطن اصلیاش ذهن است ناظر به همین جهت است که هر چند به نحوی از انحاء با خارج مرتبط است، اما خارج موطن اصلیاش نیست. این ربط، نخست بین دو مفهوم ذهنی شکل میگیرد و موطن اصلیاش ذهن است.
همین نکته فارق بین معنای ربطی و معنای اسمی نیز هست. معنای اسمی، همچون «هند» یا «طالق» مستقیماٌ از خارج حکایت میکنند هر چند یکی کلی و دیگری جزئی است و حکایتگری هر کدامشان از خارج با دیگری متفاوت است. امّا کارکرد اصلی ربط، حکایت از خارج نیست بلکه کارکردش تحقق بخشیدن به یک فعل و انفعال در عالم ذهن است.
پیشتر گفتیم که مفاهیم به دو گونۀ حاکیه و فاعله تقسیمپذیر هستند که مقصودمان از این تقسیمبندی ناظر به همین جهت بود.
خلاصه اینکه هر 5 عبارت، از سنخ مفاهیم حاکیه[10] هستند؛ اما وجه افتراق بین این 5 عبارت در آن است که برخی از این مفاهیم حاکیه، «یصحّ السکوت علیها» و برخی دیگر «لا یصحّ السکوت علیها» هستند.
به نظر میرسد «یصحّ السکوت علیها» و «لا یصحّ السکوت علیها» به قدر کافی روشن است و نیازمند تحلیل بیشتر نیست. برخی امور، هر اندازه بیشتر تحلیل شوند، پیچیدهتر میشوند لذا لزومی ندارد آنها را تحلیل کنیم. درک تفاوت بین تصور و تصدیق سادهتر از آن است که بخواهیم آن را تحلیل کنیم؛ چنین نیست که با تشریح و تحلیل این امور بتوانیم آنها را روشنتر نموده و درکشان را سادهتر کنیم.
گاهی مفهوم رابط کاری میکند که دو مفهوم در کنار هم یک تصور واحد ایجاد میکنند و گاهی کاری میکند که دو مفهوم در کنار هم یک تصدیق ایجاد میکنند. البته مراد از تصدیق در اینجا، حکایتگری از خارج نیست. ما این مطلب را به سادگی درک میکنیم که مفاهیم رابط گاهی ربط بین مفاهیم را به گونهای ایجاد میکنند که تصوری بوده و «لا بصحّ السکوت علیه» هستند و گاهی تصدیقی بوده و «بصحّ السکوت علیه» هستند.
این مطلب وجدانی هر اندازه توسط اندیشمندان بیشتر تدقیق و تحلیل شده، سختتر و پیچیدهتر شده است. آقای شهیدی[11] تعبیر میکنند گاهی «هوهویۀ تصوری» و گاهی «هوهویۀ تصدیقی» ایجاد میکنند؛ تعبیر «هوهویة» تنها یک لفظ به بحث اضافه کرده اما مطلب را روشنتر نکرده است.
خلاصه اینکه ما به روشنی تفاوت بین تصور و تصدیق _به معنای عام_ را درک میکنیم و نیازی به تحلیل بیشتر این بحث نداریم. البته مقصود آقای شهیدی از تصدیق، خصوص تصدیق اخباری است اما مقصود ما از تصدیق معنای عام تصدیق است که شامل انشاء نیز میشود.
برای اینکه الفاظ رهزن نشوند به جای تعبیر تصور و تصدیق از «یصحّ السکوت علیه» و «لا یصحّ السکوت علیه» استفاده میکنیم. پس مفاهیم رابطه و فاعله، بر دو گونهاند:1.مفاهیمی که ایجادگر فعل و انفعالاتی در ذهن هستند که سکوت بر آن صحیح است.2.مفاهیمی که ایجادگر فعل و انفعالاتی در ذهن هستند که سکوت بر آن صحیح نیست.
لازم به ذکر است که هماینک ناظر به عالم مفاهیم هستیم و به عالم الفاظ کاری نداریم؛ بنابراین پیش از مرحلۀ الفاظ و در همان عالم مفاهیم، با گونههای مختلفی از مفاهیم رابط روبرو هستیم که فعل و انفعالات مختلفی را در ذهن ایجاد میکنند؛ این فعل و انفعالات گاهی اوقات، ایجادگر اِخبار هستند؛ گاهی اوقات ایجادگر استفهام هستند؛ گاهی اوقات ایجادگر انشاء طلبی یا غیر طلبی هستند. اینها اقسام گوناگونی برای مفاهیم فاعله هستند که بر اساس نحوۀ عملکرد این مفاهیم در ذهن، شکل میگیرند. مفاهیم فاعله یعنی مفاهیمی که عملکرد دارند و این عملکرد در موارد مختلف به گونههای مختلف است.
این مفاهیمی که عملکرد دارند، گاهی ربطی بین دو مفهوم ایجاد میکنند که این دو مفهوم را یک مفهوم واحد مرکّب میکنند ولی گاهی وحدتسازی ندارند. به عبارت دیگر مفاهیم فاعلهای که «لا یصحّ السکوت علیها» هستند، تنها دو مفهوم را به یک مفهوم واحد تبدیل میکنند. ولی برخی از مفاهیم فاعله، وحدتسازی نمیکنند بلکه با استفاده از این مفاهیم یک فعلی در ذهنمان ایجاد میکنیم که عبارت است از صدور حکم. این صدور حکم میتواند اخبار باشد، میتواند استفهام باشد و میتواند انشاء طلبی یا غیر طلبی باشد.
اینها انحاء مختلف عملکردهای ذهن هستند؛ حال گاهی به ازای تعدادی از اینها یک هیأت واحد را به نحو مشترک لفظی وضع میکنیم؛ و گاهی هیأتهای متعدّدی را برای آنها قرار میدهیم.
مثلاً «هندٌ طالقٌ» در جایی که برای اخبار باشد و در جایی که برای انشاء باشد، یک هیأت وحدانی دارد که به نحو اشتراک لفظی هم برای اخبار و هم برای انشاء وضع شده است. ولی برای انشای طلبی، هیأت مستقلی وضع شده و مثلاً «لتکن هندٌ طالقاً» گفته میشود که هیأتش متفاوت است. همچنین برای استفهام هیأت دیگری قرار داده شده است که در آن از لفظ «هل» استفاده میشود.
شایان ذکر است که برخی حروف همچون «هل» قسمتی از یک هیأت محسوب میشوند. مثلاً «زیدٌ عالمٌ» یک هیأت دارد که برای اِخبار وضع شده است؛ با آمدن «هل» بر سر این جمله، «هل» به علاوۀ آن هیأتی که برای جمله بود، یک معنای جدید را تشکیل میدهند.
حرف «إنّ» نیز به همین شکل است. «إنّ» بر جمله داخل شده و به کمک آن یک معنای جدیدی را ایجاد میکنند.
سؤال: «زیدٌ عالمٌ» یک نسبت تامه است و سابقاً فرمودید نسبت تامه، تغییر نمیکند لذا ابتداء باید به هیأت ناقصه تبدیل شود و سپس یک هیأت تامۀ جدید شکل میگیرد؛ آیا با آمدن «إنّ» بر سر «زیدٌ عالمٌ» این نسبت تامه ابتداء به نسبت ناقصه تبدیل میشود و سپس یک نسبت تامۀ جدید را ایجاد میکنند؟
پاسخ: این مطلب توضیحی دارد که در جلسۀ آینده مطرح خواهیم کرد. در بحث حرفی شدن، مرحوم حاج شیخ در درر بیانی دارند که مطرح خواهیم کرد.
خلاصۀ مطلب این شد که هیئات، خواه _همچون «هل» استفهام و «لام» طلب_ مشتمل بر حرف خاصی باشند و خواه مشتمل بر حرف خاصی نباشند، کاکردشان آن است که از یک عملیات ذهنی در ذهن متکلم پرده بر میدارند و میخواهند مشابه این عملیات ذهنی را، در ذهن مخاطب نیز ایجاد کنند.
به نظر میرسد این مقدار تحلیل برای درک مطلب کفایت میکند و بیش از این مقدار، بازی با الفاظ است.
حال با توجه به تحلیل مزبور باید دید آلی بودن حروف و این که معنای حروف در غیر است، تعبیر صحیحی است یا خیر؟ برخی از اندیشمندان یکی از وجوه ناممکن بودن تقیید معنای حرفی را، آلی بودن و اندکاکی بودن معنای حرفی دانستهاند. در جلسۀ آینده به این بحث خواهیم پرداخت که آیا در جایی که وجوب، مستفاد از هیأت باشد، آیا میتوان با استناد به آلی بودن مفاد هیأت، تقیید آن را ناممکن دانسته و وجوب مشروط را منکر شد یا خیر؟
[1] بحوث في علم الأصول، ج1، ص: 254
[2] مصباح الأصول ( مباحث الفاظ – مكتبة الداوري )، ج1، ص: 74
[3] کتاب مباحث الألفاظ ج۱، هیئة الجملة الناقصة ، ص ۲۱۲
[4] کتاب مباحث الألفاظ ج۱، هیئة الجملة الناقصة ، ص ۲۱۲
[5] مصباح الأصول ( مباحث الفاظ – مكتبة الداوري )، ج1، ص: 76
[6] دراسات في علم الأصول، ج1، ص: 47
[7] بحوث في علم الأصول، ج1، ص: 279
[8] ر. ک:: بحوث في علم الأصول، ج1، ص: 268
[9] بحوث في علم الأصول، ج1، ص: 268
[10] مقرّر: ظاهراً باید مفاهیم قاعله باشد.
[11] کتاب مباحث الألفاظ ج۱، هیئة الجملة الناقصة ، ص ۲۲۰