درس خارج اصول استاد حاج سید محمد جواد شبیری
14020823
مقرر: مسعود عطارمنش
موضوع: المقدمة/الوضع /اقسام الوضع
بسمه تعالی
مسلک اول در معنای حروف: بیمعنا بودن حروف
بحث دربارۀ معنای حروف بود. مسلک اول در معنای حروف این بود که حروف معنا ندارند. در توضیح این مسلک گفتیم مقصود از بیمعنا بودن حروف این نیست که به هیچوجه در شکلگیری معنای کلام دخالت ندارند؛ مقصود از بیمعنا بودن حروف آن است که مستقلاً معنا ندارند بلکه به ملاحظۀ وقوعشان در تکوّن هیأت اِفرادی، یا هیأت ترکیبی، معنادار میشوند.
تبیین محقق ایروانی از مسلک اول: دلالت مجموع جمله بر مدلول بسیط
محقق ایروانی به این مطلب تصریح نمودهاند که دالّ، جملۀ مشتمل بر حرف است یعنی خود حرف به تنهایی دالّ نیست. ایشان یک نکتهای دیگر به بحث افزودهاند مبنی بر این که مدلول نیز، یک مفهوم بسیط است؛ تعبیر ایشان از این قرار است:
التحقیق ان الحروف لاوضع لها اصلا، وانما الوضع للهیئات الترکیبیة، فان المعنی المستفاد من الجملة المشتملة علی الحرف مفهوم بسیط ینحل الی امور متعددة من جملتها الربط.[1]
ادعای ایشان آن است که جملۀ مشتمل بر حرف، یک مدلول بسیط را افاده میکند؛ طبق ادعای ایشان مثلاً اگر گفتیم «سرت من البصرة»، این جمله دال بر یک مفهوم بسیط است؛ به عقیدۀ ایشان مفهوم «سیر» و «بصره» مفاهیمی نیستند که مستقلاً از کلام فهمیده شوند.
بررسی تبیین محقق ایروانی از مسلک اول: خلاف وجدان بودن دلالت جمله بر مدلول بسیط
بسیط دانستن معنای این هیأت ترکیبی، به چه معناست؟ به نظر میرسد بسیط دانستن مفهوم «زیدٌ عالمٌ» خلاف وجدان است؛ «زیدٌ عالمٌ» یک هیأت ترکیبی است که بر معنایی دلالت میکند؛ این هیأت ترکیبی مفهوم «زید» و مفهوم «عالم» را با هم ترکیب نموده و یک مفهوم مرکّب را افاده میکند. فرمایش محقق ایروانی خلاف وجدان است چون ما مفهوم «سیر» و «بصره» را مستقلاً درک میکنیم. بله ممکن است بگوییم مفهوم «مِن» مستقلاً فهمیده نمیشود اما اطراف آن، مستقل فهمیده میشوند.
مسلک بیمعنا بودن خواه به شکلی که محقق ایروانی فرمودند، و خواه به شکلی که در توضیح کلام مرحوم شیخ رضی مطرح شد _یعنی بر اساس نظام پیشوند و پسوند و میانوند_ تفسیر شود، به نظر میرسد که در هر دوی اینها آن معنای اسمیهای که حرف، با اتصال به آن قرار است معنادار شود، خودش مستقلاً فهمیده میشود. حال اگر «مِن» را متصل به مجرور دانسته و آن را از قبیل پیشوند تلقی کنیم، شبیه «بیرنگ» میشود یعنی مضافالیهِ «من» یک معنای مستقل دارد. در کلمۀ «بیرنگ» نیز به نظر میرسد واژۀ «رنگ» حامل یک معنای مستقل است. در واژگانی از قبیل «بی رنگ»، «بارنگ»، «رنگارنگ»، واژۀ «رنگ» در تمامشان بر معنای واحد دلالت میکند و اینگونه نیست که مستقلاً معنایی از آن فهمیده نشود.
تبیین مسلک اول در کلام آقای شهیدی
آقای شهیدی در توضیح مسلک اول عبارتی دارند که در جلسۀ سابق، گفتیم در این عبارت مناسب بود دو مطلب از هم تفکیک شوند و حال آنکه ایشان این دو را از یکدیگر تفکیک ننموده است. عبارت ایشان از این قرار است:
نعم یمکن ان یراد من هذا المسلک معنی معقول، وهو انه لایکون بإزاء الحرف بخصوصها أی جزء من المعنی، وانما تکون الجملة المشتملة علی الحرف دالة علی المعنی، نظیر حرف الالف فی اسم الفاعل، او حرف المیم والواو فی اسم المفعول، فانها وان أوجبت زیادة المعنی بلااشکال، لکن الدال علی المعنی هو مجموع الکلمة، والمدلول یکون بسیطا تصورا،… .[2]
بررسی تبیین آقای شهیدی از مسلک اول
در خصوص عبارت آقای شهیدی نکاتی وجود دارد.
نکتۀ اول: تفکیک نظام اشتقاقی از نظام پیشوند، پسوند و میانوند
نکتۀ اولی که در خصوص فرمایش آقای شهیدی وجود دارد، یک نکتۀ شکلی است. ایشان دلالتگری اسم فاعل را به حرف «الف» و دلالتگری اسم مفعول را به حرف «میم» و «واو» مستند نمودند در حالی که در اسم فاعل و اسم مفعول، آنچه دالّ است، حرف «الف» یا حرف «میم» و «واو» نیست بلکه هیأت اِفرادی کلمه است که دلالتگر است. ایشان اسم فاعل و اسم مفعول را در نظام پیشوند و پسوند و میانوند تحلیل نمودهاند در حالی که زبان عربی، مبتنی بر نظام اشتقاقی است نه نظام پیشوند و پسوند و میانوند.
در نظام پیشوند و پسوند و میانوند، با افزوده شدن برخی حروف، در ابتداء یا میانه یا انتهای کلمه، کلمۀ جدیدی ساخته میشود بدون آنکه در حرکات کلمۀ اول، ذاتاً تغییر ایجاد شود؛ البته ممکن است اندکی تغییر در حرکات کلمه ایجاد شود؛ مثلاً اگر «الف» به کلمه اضافه شود برای امکان تلفظ آن، ناگزیر باید ماقبلش مفتوح شود یا اگر «یاء» به کلمه افزوده شود، به تناسب آن باید ماقبلش مکسور شود؛ مقصود از عدم تغییر حرکات در نظام پیشوند و پسوند و میانوند، این مقدار تغییرات عرضی نیست.
اما در نظام اشتقاقی، با افزودن یا کاستن برخی حروف و عمدتاً با تغییر حرکات کلمه، یک هیأت خاص به کلمه داده میشود که مجموعاً معنا را افاده میکند.
مناسب بود آقای شهیدی در تحلیل اسم فاعل و اسم مفعول، آنها را در نظام اشتقاقی تحلیل میکردند نه نظام پیشوند و پسوند و میانوند؛ البته از جهتی ایشان ناچار بودند دلالت را مستند به حرف «الف» یا حرف «میم» و «واو» بدانند چون قصد داشتند آن را با حروف مقایسه کنند و روشن است که ساختار حرف در نظام اشتقاقی جایگاهی ندارد یعنی چنین نیست که حرف در شکلگیری هیأت اِفرادی نقش داشته باشد؛ حرف تنها هیأت جمله را تغییر میدهد نه هیأت ِمفردات را.
لذا ما به جای تعبیر ایشان، از تعبیر پیشوند و پسوند و میانوندی که مربوط به زبان فارسی است، استفاده کردیم چون ظاهراً در نظام عربی ذاتاً پیشوند و پسوند و میانوند وجود ندارد هر چند ممکن است مرحوم شیخ رضی، به وجود چنین نظامی در زبان عربی قائل بوده باشد و عربی را صرفاً مبتنی بر نظام اشتقاقی ندانند که توضیحش در جلسۀ سابق گذشت.
نکتۀ دوم: دلالت استقلالی کلمات در نظام پیشوند، پسوند و میانوند
نکتۀ اصلی آن است که در نظام اشتقاقی، هنگامی که مبدأ _یعنی همان مصدر یا همان حروف اصلی کلمه_ با افزوده شدن یا کاسته شدن برخی حروف و با تغییر حرکات در یک هیأت خاص قرار میگیرد، دیگر یک معنای مستقل از آن فهمیده نمیشود. مثلاً وقتی «ضرب» در هیأت اِفرادی «ضارب» قرار میگیرد دیگر مفهوم ضرب مستقلاً از آن فهمیده نمیشود. چنین نیست که در «ضارب»، حرف «ض_ر_ب» که در لابلای کلمه قرار دارد، مستقلاً معنا داشته باشد. به عبارت دیگر مجموعۀ این الفاظ و حرکات، یک کلمۀ وحدانی را سامان بخشیده و همانند طلا و نقرهای است که در کوره ذوب شده و شکل جدیدی به خود گرفته است؛ از مجموع مادّه و هیأتی که در این شیء جدید وجود دارد، یک گوهر وحدانی جدید ساخته میشود. در «ضارب» نیز مادۀ «ضرب» با هیأت اسم فاعل در همآمیخته، و یک کلمۀ وحدانی جدید را تشکیل دادهاند به طوری که معنای مستفاد از آن، یک معنای بسیط است نه یک معنای مرکّب.
اما در نظام پیشوند و پسوند و میانوند، مطلب به گونۀ دیگری است. مثلاً در کلمۀ «بیسواد» یا «باسواد»، خود کلمۀ «سواد» مستقلاً دلالت بر معنا دارد. پس هر چند «بی» و «با» خودش به تنهایی معنا نداشته و معیّن کنندۀ معنای سواد است اما خود «سواد» مستقلاً معنایی را افاده میکند.
پیشتر گفتیم کلمۀ «رنگ» در واژگان «بیرنگ»، «رنگی» و «رنگارنگ» که همراه با پیشوند و پسوند و میانوند هستند، مستقلاً معنایی را افاده میکند و آن معنا در هر سه یک معنای واحد است. این مطلبی است که ما وجداناً درک میکنیم.
سؤال: آیا در «زننده» نیز مفهوم «زدن» مستقلاً درک نمیشود.
پاسخ: کلمۀ «ضرب» وجود ندارد تا دالّ بر «زدن» باشد. بحث ما بر سر دالّ است نه مدلول؛ شما ممکن است بگویید مدلول «ضارب» یک مدلول ترکیبی است نه بسیط؛ اما ما در صدد بیان این نکته هستیم که دالّ، یک شیء وحدانی و بسیط است هر چند مدلول مرکّب باشد. بر خلاف «بیسواد» که خود دالّ مرکّب است یعنی خود کلمۀ «سواد» دالّ بر معنا است. سؤال شما مربوط به مرکّب بودن مدلول است که حرف دیگری است. ما هماکنون در صدد بیان این نکته هستیم که در نظام اشتقلاقی دالّ، بسیط است.
سؤال: مگر محقق ایروانی نیز از بساطت مدلول سخن نگفتند؟
پاسخ: آقای شهیدی هم از بساطت دالّ سخن گفته و از هم بساطت مدلول؛ تکیۀ ما به عبارت آقای شهیدی است؛ تعبیر ایشان چنین بود: « لکن الدال علی المعنی هو مجموع الکلمة، والمدلول یکون بسیطا تصورا»
به عقیدۀ ما، اینکه دالّ را مجموعه کلمه بدانیم، در خصوص اسم فاعل و اسم مفعول، صحیح است چون در اسم فاعل و اسم مفعول، دالّ، یک امر بسیط است، هر چند بعید نیست در همینجا مدلول را مرکّب بدانیم زیرا ما وقتی به مفهوم «ضارب» توجه میکنیم مفهوم «ضرب» را از آن میفهمیم چون «ضارب» یعنی کسی که فعل ضرب را انجام میدهد.
پس ما بر بسیط بودن دالّ تکیه داریم اما بر بسیط بودن مدلول اصرار نداریم چون ممکن است دالِّ بسیط، بر مدلول مرکّب دلالت کند که آن مدلول مرکّب تجزیهپذیر است.
نکات موجود در تحلیل معنای حروف
خلاصه اینکه به عقیدۀ ما در مورد حروف، چند نکته وجود دارد.
اولاً به نظر میرسد حروف، از سنخ هیأت اِفرادی موجود در اسم فاعل یا اسم مفعول نیستند که آن هیأت و ماده مجموعاً یک کلمۀ وحدانی را تشکیل داده باشند. این مطلبی است که وجدان به آن حکم میکند چون وجداناً «مِن» یک کلمۀ مستقل است. به خصوص بنابر مسلکی که ما در تبیین حقیقت وضع مطرح کردیم _یعنی مسلکی که هدف وضع را قالب قرار دادن لفظ برای معنا میداند_ این مطلب روشنتر است چون بر اساس این مسلک بالوجدان با قالبهای متعدّدی روبرو هستیم؛ اینگونه نیست که «فی الدّار» مجموعاً یک قالب وحدانی را تشکیل داده باشد؛ «فی الدّار» نه شبیه «بیسواد» است و نه شبیه آن هیأت مجموعی است که توسط محقق ایروانی مطرح شد. این مطلبی است که بالوجدان درک میکنیم. البته اینکه معنای «فی» یک معنای اندماجی است و باید در طرفین فهمیده شود، بحث دیگری است که باید در جای خودش مورد بررسی قرار گیرد.
بنابراین به نظر میرسد حرف، یک دالّ مستقل است؛ البته مرحوم شهید صدر در موضعی از کلامشان قصد دارند دلالتگری مستقل حرف را در برخی موارد انکار کنند؛ به عبارت دیگر ایشان مسلک اول را در برخی موارد میپذیرند. بحث تفصیلی از این مطلب را به آینده موکول میکنیم.
نکتۀ دیگر آن است که وقتی دو واژۀ «بیسواد» و «باسواد» را در نظر میگیریم، در کنار این دو واژه، تعبیری داریم تحت عنوان «واجد سواد» و «فاقد سواد»؛ بالوجدان بین «بیسواد» و «فاقد سواد» فرق است همانطور که بین «باسواد» و «واجد سواد» فرق است. معنایی که از «واجد سواد» درک میکنیم، دو معنای مستقلّ است؛ یعنی هر یک از «واجد» و «سواد» دربردارندۀ یک معنای اسمی استقلالی هستند. همچنین «فاقد سواد» تشکیلیافته از دو معنای اسمی مستقل است. اما «باسواد» و «بیسواد» چنین نیستند.
سؤال: «سواددار» را به چه شکل تحلیل میکنید؟
پاسخ: «سواددار» قدری ابهام دارد؛ اگر «دار» در این کلمه، حرف محسوب شود همانند «باسواد» تحلیل میشود؛ اما اگر گفتید «دار» به معنای «دارا» بوده و اسم است، همانند «واجد سواد» تحلیل میشود.
خلاصه اینکه پیشوند و پسوند و میانوند، خودشان دارای معنای مستقل نیستند اما آن واژگانی که پیشوند و پسوند و میانوند، به آنها میچسبند، معنای مستقل داشته و این معنای مستقل پس از چسبیدن به پیشوند و مانند آن باقی میماند؛ پس هر چند معنای اسمی مورد نظر در اثر چسبیدن به پیشوند و مانند آن، یک تعیّن و لون خاص پیدا میکند ولی به هر حال از بین نمیرود. واژگانی که به پیشوند و پسوند و میانوند، متصل میشوند در حقیقت مادۀ خامی هستند که در یک هیأت خاص قرار میگیرند. وقتی کلمۀ «الدار» به «فی» میچسبد یک هیأت ترکیبی اِفرادی خاص شکل میگیرد.
در هر یک از واژگان «واجد سواد» و «فاقد سواد» دو قالب استقلالی وجود دارد که بر معنای مستقلّ دلالت دارند؛ اما عرف متعارف «بیسواد» و «باسواد» را یک کلمه تلقی میکند نه دو کلمه؛ البته این یک کلمه دالّ بر معنای مرکّب است به این معنا که «سواد« دالّ بر یک معنایی است که «بی» آن را متعیّن میکند؛ یعنی خود «بی» یک معنای اسمی مستقل ندارد بر خلاف «واجد» و «فاقد» که هر یک معنای مستقل دارند. «بی» شبیه معنای حرفی است که گفته میشود معنایش اندکاکی است؛ اما این واژه مندّک در کلمۀ بعد است نه اینکه ربط ایجاد کند.
به نظر میرسد تمام حروف جرّ، یکسان نیستند یعنی ممکن است برخی از حروف جرّ را از قبیل پیشوندها بدانیم. مثلاً «کالعالم» یا «کالشمس» را ممکن است یک کلمۀ وحدانی تلقی کنیم که معادل آن «شمسگونه»، «حورسان» و «حوروَش» است. اساساً بر اساس آنچه در خاطر دارم در ادبیات نیز بحثی وجود دارد مبنی بر اینکه «کاف» جارّه متعلّق دارد یا ندارد. ممکن است بگوییم «کالشمس» نیازی به متعلّق ندارد و خودش یک کلمۀ وحدانی است.
برخی از حروف جرّ بالوجدان رابط بین کلمات مختلف هستند؛ مثلاً «مِن» در «سرت من البصرة الی الکوفة»، بهروشنی رابط بین سیر و بصره است؛ اما گویا «کاف» به این شکل نیست.
اما هر کدام اینها که باشند اینکه گفته شود معانیای که در متعلّق حروف، یا متعلّق پیشوندها هستند، هیچکدامشان به ازای این متعلقها قرار نمیگیرند، قطعاً غلط است. به عبارت دیگر ما از واژۀ «باسواد» معنایی را درک میکنیم که «سواد» دالّ بر جزئی از این معنا است. هم دالّ سواد، مستقل است و هم مدلول آن ترکیبی است.
البته پیشتر اشاره شد که در نظام اشتقاقی وجداناً باید بگوئیم اسم فاعل، یک دالّ وحدانی است نه دو دالّ ترکیبی؛ اما به چه دلیل مدلول را نیز یک معنای بسیط در نظر بگیریم؟ به چه دلیل «ضارب» را دالّ بر معنای بسیط بدانیم؟ ما از واژۀ «ضارب» هم خود ضرب و هم فاعل ضرب را درک میکنیم و این دو معنا، بالتأمل العقلی حاصل نشده است؛ یعنی همانند مفهوم «انسان» نیست که عقل انسان پس از تحلیل عقلی، جنس و فصل آن را استخراج نموده و به دو مفهوم «حیوان» و «ناطق» تجزیه نماید. مفهوم «ضارب» از همان ابتداء هویّت مفهومیاش ترکیبی است نه اینکه هویّتش بسیط باشد اما ما با تأمل عقلی آن را تجزیه کنیم. ما مفهوم «ضارب» را از ابتداء مرکّب میفهمیم.
بنابراین به نظر میرسد تحلیلی که محقق ایروانی ارائه دادند و معنا را بسیط دانستند، بر خلاف وجدان و نادرست است؛ به عقیدۀ ما، مدلول، مرکّب است اما دالّ بر این مدلول ممکن است بسیط باشد و ممکن است مرکّب باشد. بساطت یا ترکیبی بودن دالّ بستگی به آن دارد که از قبیل کدامیک از سه مدلی باشد که ذکر شد؛ یکی از این سه مدل، هیأت ترکیبی و مدل دیگر، هیأت اِفرادی است _که در نظام اشتقاقی کلمه را شکل میدهد چون مشتق ترکیبی است از مادّه و هیأت اشتقاقی و اِفرادی_؛ و مدل سوم پیشوند و پسوند و میانوند است.
به عقیدۀ ما اگر بخواهیم حرف را به یکی از این سه مدل تحلیل کنیم، این مقدار که حرف از قبیل هیأت اشتقاقی نیست روشن است؛ پس یا از قبیل هیأت کل جمله است و یا از قبیل هیأت مفرد است.
در هر سه مدل ممکن است حرف یا هیأت اشتقاقی یا هیأت جمله یا هیأت پیشوند و پسوند و میانوندی که در اینجا وجود دارد را بدون معنای استقلالی بدانیم ولی آن مادّهای که در کنار اینها وجود دارد بالوجدان دارای معنای استقلالی میباشد و ما آن معنای استقلالی را درک میکنیم.
به عبارت دیگر هر چند ممکن است در اثر چسبیدن حرف و مانند آن، یک معنایی در ذهن ما شکل بگیرد که تعیّن و لون خاصی به خود گرفته است اما اصل آن معنا به شکلی کلّی نیز در ذهن ما حضور دارد؛ یعنی در ضمن «بیرنگ» و «بارنگ» و «رنگارنگ» یک معنای رنگ در تمامشان وجود دارد که لا بشرط است از اینکه «با» یا «بی» و مانند آن بر آن داخل شود. در حقیقت یک نوع لا بشرط بودن از این قوالب مفهومی که مشابهش را در بحث عام و خاص و معانی اسم جنس، مطرح میکردیم در اینجا وجود دارد؛ یعنی «رنگ» لا بشرط است از این که در کنارش «بی» یا «با» یا «الف» یا «یا»ی آخر قرار بگیرد و در تمام این حالات آن معنای استقلالی رنگ را بالوجدان درک میکنیم. به نظر میرسد همین نکته در نظام اشتقاقی نیز وجود دارد یعنی آن معنای استقلالیای که اصل مادّه به همراه دارد، در مشتق نیز ادارک میشود لذا بین «ضارب» و «مضروب» و سائر مشتقات مادّۀ «ضرب»، یک مفهوم وحدانی و یک معنای مستقل به نام «زدن» درک میکنیم که در تمام این مشتقات حضور دارد. این مطلب در کلمات ادبا نیز مطرح شده است که در تمام اینها یک معنای وحدانی و یک نقطۀ معنوی مشترک وجود دارد. این معنای واحد میتواند در قالبهای مختلف اسم فاعل، اسم مفعول و دیگر قوالب قرار گیرد و به لونهای گوناگونی متلوّن شود ولی نکته اینجاست که آن معنای اصلی در تمامشان وجود دارد و اینگونه نیست که هر کدام از این قوالب یک مدلول بسیط داشته باشد. بله ممکن است بگوییم حرف «فی» یا هیأتی که مادۀّ «ضرب» به خود میگیرد نقشش رنگ دادن به کلمات دیگر است و این مطلب همان تعبیری است که گفته شده «معنایش در غیر است»؛ پس خود اینها یک معنای مستقل ندارند اما اطرافشان را رنگ میدهند و ممکن است معنای ربطی که آقایان تعبیر نمودهاند دقیقاً به همین معنا باشد.
بنابراین نباید تصور شود جملۀ مشتمل بر حرف، یا مشتق مشتمل بر هیأت و ماده، یک معنای بسیط را افاده میکنند؛ بالوجدان این معانی مرکّب هستند نه بسیط. در نظام پیشوند و پسوند و میانوندها نیز آن کلماتی که به پیشوند و پسوند و میانوند میچسبند معنای مستقل دارند هر چند خود آن پیشوند و پسوند و میانوند، معنایش اندماجی باشد.
این بحث به پایان رسید. البته با توجه به این مطالبی که بیان شد مسلک اول، میتواند تبیین همان مسلک سومی باشد که مشهور بدان قائلند؛ اگر مقصود از مسلک اول، آن است که «فی» دالّ مستقل نیست بلکه شبیه پیشوند و پسوند و میانوند است که با چسبیدن به کلمۀ دیگر، یک کلمۀ واحد تشکیل میدهند وجداناً به این شکل نیست. اما اگر مسلک اول به دالّ ناظر نیست بلکه به مدلول ناظر است یعنی میخواهد بگوید، حروف در مدلول نقش استقلالی ندارد بلکه نقشش رنگ دادن به اطراف است، این مسلک صحیح بوده و مسلک سوم که قائل به نسبی بودن معنای حرفی است، همین مطلب را میگوید.
البته پیشتر اشاره شد که مشکل تمام این بحثها آن است که محور بحث را «من» و «فی» و سائر حروف جارّه قرار دادهاند اما لازم نیست حروف حتماً از مقولۀ نِسَب قلمداد شوند. لکن با فرض اینکه بخواهیم حروفی همچون «فی» که نسبی هستند را تحلیل کنیم ممکن است بگوییم خودشان معنای مستقل ندارند و مسلک اول را نیز به همین مطلب بازگشت دهیم.
مسلک دوم: مسلک آلیّت
مسلک دوم، مسلک محقق خراسانی است. ایشان در چند موضع، بحث معانی حروف را مطرح نموده است:
در کفایة الاصول چاپ جامعۀ مدرسین، در صفحۀ25 اصل بحث از معانی حرفیه مطرح شده است؛ در صفحۀ60 نیز دوباره به این بحث پرداخته شده است؛ در صفحۀ237و238 نیز به این مسلک اشاره شده است.
محقق خراسانی یک نکتهای را به عنوان اصل مفروض پذیرفته است که خیلی از بحثها را به آن وابسته کرده است؛ ایشان میفرماید معنا و مستعملفیه نمیتواند مقیّد به لحاظ باشد. ایشان تقیّد معنا و مستعملفیه به لحاظ را دارای اشکال میداند و بر همین اساس معنای حرفی و اسم را یکسان دانسته است چون فارق معنای اسم و حرف در نحوۀ لحاظ است و از آن رو که لحاظ آلی یا استقلالی در فضای ذهنی ایشان نمیتواند در معنا و مستعملفیه قید شود لاجرم میبایست معنای اسم و حرف را یکی دانست.
ما قصد داریم در خصوص پیشفرض ایشان بحث کنیم. آقای شهیدی[3] این بحث را مطرح کرده بودند که آیا معنا، به وجود ذهنی مقیّد است یا به وجود خارجی مقیّد است یا لا بشرط است. ما قصد داریم در جلسۀ آینده به بررسی این نکته بپردازیم که آیا تقیّد معنا به وجود ذهنی اشکال دارد یا نه؟
[1] این عبارت در کتب محقق ایروانی یافت نشد. این عبارتی است که حضرت استاد شهیدی از ایشان نقل نمودهاند: کتاب مباحث الألفاظ ج۱، مسلک العلامیة ، ص ۱۶۴.
[2] کتاب مباحث الألفاظ ج۱، مسلک العلامیة ، ص ۱۶3
[3] کتاب مباحث الألفاظ ج۱، التقسیم الثانی، ص ۱۴۷