بسمه تعالی
درس خارج اصول استاد حاج سید محمد جواد شبیری
14020809
مقرر: مسعود عطارمنش
موضوع: المقدمة/الوضع /اقسام الوضع
تبیین نحوۀ تحقق «وضع عام، موضوع له خاص»: تصور مصداق بعنوانه لا بنفسه
بحث دربارۀ اقسام وضع بود. یکی از اقسام محل نزاع، «وضع عام، موضوعله خاص» است؛ امکان تحقق این قسم، مورد اختلاف واقع شده است. مشهور اصولدانان که قائل به امکان هستند در تبیین نحوۀ تحقق «وضع عام، موضوعله خاص» میگویند: مفهوم عام، حاکی از مصادیقش است؛ و از آن رو که برای تحقق وضع لازم نیست موضوعله بنفسه تصور شود واضع میتواند عنوانی از موضوعله را که حاکی از آن است تصور نموده و به واسطۀ تصور عنوان مصادیق، خود مصادیق را موضوعله قرار دهد چون عام عنوان مصادیق است و به وجهی از مصادیق حکایت میکند.
اشکال اول تحقق «وضع عام، موضوعله خاص»: حکایتگری عام از وجود خارجی نه وجود ذهنی
مرحوم شهید صدر نسبت به تقریب مزبور، دو اشکال مطرح نموده و آن را مورد بحث قرار میدهند.[1]
در برخی از تمثیلاتی که در تقریر مرحوم آقای هاشمی در تقریب کلام مرحوم آقای صدر مطرح شده به نظر میرسد بین این دو اشکال قدری خلط صورت گرفته است.
یکی از دو اشکال مزبور بر این مقدمه استوار است که:
علقۀ وضعیه به معنای شکلگیری ارتباط بین تصور لفظ و تصور معنا است؛ بنابراین واضع باید معنای موضوعله را تصور کند یعنی آنچه طرف علقۀ وضعیه است، مفهوم موضوعله است نه مصداق خارجی موضوعله.
با توجه به این مقدمه، واضعی که می خواهد «وضع عام، موضوع له خاص» را انجام دهد، چند گزینه پیش رو دارد:
1. یا باید مفهوم خاص را بنفسه تصور کند، که در این صورت، وضعِ صورت گرفته از قبیل «وضع خاص، موضوعله خاص» خواهد شد؛ نه «وضع عام، موضوعله خاص». مثلاً اگر مفهوم زید را بنفسه تصور کند دیگر از قبیل «وضع عام، موضوعله خاص» نخواهد شد بلکه «وضع خاص، موضوعله خاص» خواهد شد.
2. اما اگر به جای مفهوم زید، مفهوم انسان را تصور کند و لفظ را برای خود مفهوم انسان بما أنه مفهوم عام، قرار دهد، از قبیل «وضع عام، موضوعله عام» خواهد نه «وضع عام، موضوعله خاص» لذا خلاف مقصود را نتیجه میدهد.
3. اما اگر مفهوم انسان، را تصور کند و لفظ را برای محکیّ این مفهوم عام، قرار دهد اشکالش آن است که محکیّ مفهوم انسان، وجودات خارجی زید و بکر و خالد هستند نه مفاهیم زید و بکر و خالد و حال آنکه بر اساس مقدمۀ پیشگفته طرف علقۀ وضعیه، باید مفهوم باشد نه مصداق خارجی. بله اگر میتوانستیم مفهوم انسان را فانی در مفاهیم جزئیه قرار دهیم، مشکل حل میشد اما از آن رو که مفاهیم، تباین بالذات دارند، هیچ مفهومی از مفهوم دیگر حکایت نمیکند در نتیجه مفهوم انسان نمیتواند در مفاهیم جزئیۀ زید و بکر و خالد فانی شود چون مفهوم انسان یک مفهوم است و مفهوم زید، مفهومی دیگر است. البته بین مفهوم انسان و مفهوم زید، یک نوع اتحاد وجود دارد اما نقطۀ اتحادشان عالم خارج است نه عالم مفاهیم چون مفهوم بما هو مفهوم در ظرف مفهومیتش با سائر مفاهیم تباین بالذات دارد.
سؤال: آیا نمیتوان گفت مفهوم انسان بما أنه حاکٍ عن المصادیق، به مفاهیم جزئیه بما أنها حاکیة عن الخارج منحل میشود؟
پاسخ: مفهوم کلی به مفاهیم جزئی قابل انحلال نیست چون مفهوم کلی حاکی از خارج است نه حاکی از مفاهیم جزئی؛ اساس اشکال همین است.
مرحوم شهید صدر در پاسخ به اشکال اول، مطلبی را بیان میکنند که ما آن را در قالب اصطلاحاتی که سابقاً توضیح دادیم، بیان میکنیم.
پاسخ اشکال اول: امکان تصور مفاهیم جزئیه با استفاده از معقولات ثانوی منطقی
آن مفهوم عامی که تصور میکنیم به دو شکل است:
1. گاهی مفهومِ عام از قبیل معقولات اولی است که از خارج حکایت میکند.
2. گاهی مفهومِ عام از قبیل معقولات ثانوی منطقی است که از مفاهیم حکایت میکند؛ یعنی مصداق معقول ثانی منطقی، مفهوم ذهنی است نه وجود خارجی.
در کلام مرحوم شهید صدر به دو مثال اشاره شده است؛ ایشان میفرماید اگر واضع بخواهد از طریق مفهوم انسان، «وضع عام، موضوعله خاص» را ایجاد کند، چنین امکانی وجود ندارد چون مفهوم انسان از خارج حکایت میکند نه از مفهوم؛ اما اگر واضع از طریق مفهوم «الفرد من الانسان» یا «الجزئی من الانسان» بخواهد «وضع عام، موضوعله خاص» را ایجاد این امکان برایش وجود دارد.
ایشان مفهوم «الفرد من الانسان» و «الجزئی من الانسان» را مطرح نمودهاند که تعبیر «الفرد من الانسان» سهوی است زیرا این تعبیر معقول ثانی منطقی نیست چون مصداقش زید خارجی و عمرو خارجی و بکر خارجی است. لذا تعبیر «الفرد من الانسان» میبایست در پاسخ به اشکال دوم مطرح میشد که از قضا مطرح هم شده است؛ مرحوم شهید صدر در پاسخ به اشکال دوم از مفهوم «الفرد من الانسان» استفاده کرده است. پس در پاسخ به اشکال اول میبایست تنها از تعبیر «الجزئی من الانسان» استفاده میکردند که معقول ثانی منطقی است.
مفهوم جزئی، مفهوم عامی است که مصادیقش مفهوم زید و مفهوم بکر و مفهوم خالد است؛ پیشتر گفتیم که مفهوم جزئی، مفهومی است که ینطبق علی کثیرین[2]،پس مفهوم جزئی وصف حاکی است نه وصف محکی؛ در نتیجه مفهوم جزئی، تنها از مفاهیم حاکیه حکایت میکند چون مفاهیم هستند که جنیۀ حکایتگری دارند و الا وجودات خارجی، حاکی نیستند بلکه محکی هستند.
خلاصه این که در اینجا میبایست به «الجزئی من الانسان» بسنده نموده و تعبیر «الفرد من الانسان» حذف شود.
خلاصۀ پاسخ مرحوم شهید صدر این شد که ما در «وضع عام، موضوعله خاص» مفهوم «الانسان» را تصور نمیکنیم تا نتوانیم لفظ را به ازای مفاهیم جزئیه قرار دهیم؛ بلکه مفهوم «الجزئی من الانسان» را تصور میکنیم که از معقولات ثانوی منطقی است و محکیاش همان مفاهیم جزئیه هستند؛ به عبارت دیگر در معقولات ثانوی منطقی، هم حاکی و هم محکی، موجود ذهنیاند که در دو مرتبه از مراتب ذهن قرار دارند به این صورت که یک مرتبه از ذهن از مرتبۀ دیگر حکایت میکند.
در این خصوص نکاتی وجود دارد که در ادامه در موردش بحث خواهیم کرد.
اشکال دوم تحقق «وضع عام، موضوعله خاص»: عدم امکان حکایتگری جامع، از تمام هویت فرد
اشکال بعد آن است که مفهوم انسان، چگونه جامع شده است؟ ما با ملاحظۀ زید و بکر و خالد، متوجه میشویم اینها یک حیث مشترک دارند و یک سری حیثیات مفترقه؛ هر یک از زید و بکر و خالد ترکیبی هستند از حیث مشترک و حیثیات مفترقه. آن حیث مشترکی که در تمام این افراد وجود دارد را در قالب یک مفهوم به نام انسان قرار میدهیم؛ اصطلاحاً مفهوم جامع، در اثر تجرید قدر مشترک از خصوصیات فردیه حاصل میشود. بنابراین مفهوم جامع توان حکایت از کلّ هویت فرد را ندارد بلکه تنها از حیثیت مشترک فرد حکایت میکند و همانطور که پیدا است جیث مشترک، جزئی از هویت وجود خارجی را پوشش میدهد نه تمام هویتش را.
تذکر این نکته مناسب است که مرحوم شهید صدر در لابلای این بحث، به ذکر یک سری مثالها و نکات جانبی پرداخته است که ما تقریباً تمام نکات جانبی غیر دخیل در جوهرۀ کلام ایشان را حذف نموده و مثالهایی که درکشان همراه با دشواری است، را نیز حذف کردیم و سعی کردیم عصارۀ کلام ایشان را مطرح کنیم.
پاسخ اشکال دوم: امکان حکایتگری از تمام هویّت فرد با استفاده از مفاهیم مخترعه
مرحوم شهید صدر در پاسخ اشکال دوم میفرمایند ما با دو گونه جامع روبرو هستیم:
1. جامع ذاتی: اشکال مذکور نسبت به جامعهای ذاتی همچون انسان، حیوان و … وارد است چون جامع ذاتی تنها از حیث مشترک حکایت میکند و نسبت به حیثیات فردیه، جنبۀ حکایتگری ندارد.
2. جامع عرضی: یک سری مفاهیم هستند که ایشان از آنها با تعبیر «مفاهیم عرضی» یاد میکند؛ این مفاهیم عرضی، مفهومی است که از کلّ هویت فرد حکایت میکند؛ مفهوم «فرد انسان» از همین سنخ است جون مفهوم «فرد انسان» تنها از حیثیت انسانیّتی که بین زید و بکر و خالد مشترک است، حکایت نمیکند بلکه از قدری مشترکی که لباس فردیّت و تشخّص به تن کرده، حکایت میکند[3]؛ در تکمیل فرمایش ایشان میتوان این نکته را افزود که که اگر امکان داشت، حیثیت انسانیّت بدون لباس فردیت و تشخص، در خارج محقق شود، مفهوم «فرد انسان» از آن حکایت نمیکرد؛ چون «فرد انسان» تنها از جامعی که لباس فردیّت به تن کرده، حکایت میکند.
بنابراین برای ایجاد «وضع عام، موضوعله خاص» میبایست از مفاهیم عرضی استفاده کنیم تا با اشکال روبرو نشویم.
مرحوم شهید صدر از مفاهیمی همچون «فرد انسان» به مفاهیم عرضی تعبیر میکنند؛ اما ایشان در ادامه تعبیر «مفاهیم مخترعه» را از محقق عراقی نقل میکنند که بر خلاف ما، ایشان تعبیر محقق عراقی را نمیپسندد[4]؛ ما تعبیر محقق عراقی را بیشتر میپسندیم البته با توضیح شهید صدر.
البته محقق عراقی نیز همان مطلب مرحوم شهید صدر را بیان میکند اما با تعبیر «مفاهیم مخترعه»؛ ایشان میگوید ذهن انسان، با دو گونه مفهوم جامع روبرو است؛ برخی از مفاهیم جامع، از طریق تجرید و حذف خصوصیات فردیه و حفظ خصوصیات مشترکه، حاصل میشوند؛ اما برخی از مفاهیم را خود ذهن اختراع میکند تا بتواند به وسیلۀ آن از تمام هویت فرد _یعنی مجموع حیثیات مشترکه و مفترقه_ حکایت کند. آن جامعی که در این بحث کارایی دارد، گونۀ دوم از جوامع هستند.[5]
تعبیر مفاهیم مخترعه بهتر از تعبیر جامع عرضی یا جامع انتزاعی[6] _که در برخی تعبیرات مرحوم آقای صدر وارد شده_ میباشد چون عرضی بودن و انتزاعی بودن، نکتۀ خاصی در بحث ندارد؛ آنچه مهم است آن است که ذهن برخی از مفاهیم را خودش اختراع میکند یعنی مستقیماً از خارج نمیگیرد ولی این اختراع به منظور حکایت از فرد بما له من القدر المشترک و القدر المختص میباشد یعنی از تمام هویت فرد حکایت میکند. بلکه به یک معنا اساساً چنین مفاهیمی منشأ انتزاع خارجی ندارند پس این مفاهیم، مفاهیمی هستند که ذهن آن را اختراع میکند تا از واقعیت خارجی حکایت کند.
در توضیح مطلب باید دانست به لحاظ واقعیت خارجی چنین نیست که بین خصوصیات فردیه و حیث مشترک باز هم یک جامعی وجود داشته باشد؛ آن جامعی که خارجیت دارد همان حیث مشترکی است که از خصوصیات فردیه تجرید شده است؛ اما نکته اینجا است که ذهن انسان قادر است در این مرحله نیز برای این خصوصیات فردیه، یک جامع اختراع کند به این معنا که میگوید تمام این خصوصیات فردیه، در اینکه تمامشان قدر مشترکی هستند که لباس فردیّت پوشیده مشترک هستند؛ جنین جامعی، واقعیت عینی خارجی ندارد بلکه ساختۀ و اختراع ذهن است. علت بهتر بودن تعبیر مفاهیم مخترعه همین نکته است که علت جامع شدنِ چنین جامعی، این نیست که در خارج یک قدر مشترک بین تمام این خصوصیات فردیه وجود داشته چون وقتی خصوصیات فردیه حیث مشترک تجرید شدند، این خصوصیات فردیه دیگر با هم فرق دارند و به لحاظ واقعیت خارجی، با هم نقطۀ اشتراک ندارند لذا این جامع، جامعی نیست که در خارج قدر مشترک بین این خصوصیات فردیه را نشان دهد. تمام افراد انسان، مشترک هستند در اینکه خارجاً انسان هستند و اینکه تمامشان خصوصیات فردیه دارند؛ اما این خصوصیات فردیه دیگر با هم مشترک نیستند چون خصوصیات فردیه وجه تمایز و افتراق افراد است نه وجه اشتراکشان؛ اما در همینجا ذهن انسان قادر است از همین وجوه مفترقه، جامعگیری نموده و مفهومی اختراع کند که خود این «ما به الامتیاز» را به «ما به الاشتراک» برگرداند. ما به الاشتراک این خصوصیات فردیه که توسط ذهن اختراع میشود عبارت از ان است که تمام این خصوصیات، در این که لباس فردیّت برای کلّی هستند، مشترک هستند.
بنابراین تعبیر «مفاهیم مخترعه» که در کلام محقق عراقی وارد شده، زیباتر است هر چند جوهرۀ کلام ایشان با جوهرۀ کلام مرحوم آقای صدر یکی است.
شاگرد: انسان احساس میکند این خصوصیات فردیه واقعاً در این که تمامشان لباس فردیّت این کلی محسوب میشوند اشتراک دارند، پس این اشتراک، واقعیت دارد نه اینکه ساخته و اختراع ذهن باشد.
استاد: چنین چیزی شدنی نیست؛ این چیزی است که ذهن انسان میبیند؛ این مربوط به رابطۀ ذهن با خارج است.
شاگرد: به عبارت دیگر، چنین چیزی نمیتواند ساختۀ ذهن باشد چون حتی اگر ذهن انسان هم نباشد، این خصوصیات فردیه حقیقتاً فرد انسان هستند.
استاد: بله فرد انسان، بر اینها منطبق میشود اما مشترک بودن را ذهن اختراع میکند. به هر حال این پدیده، کوسه و ریش پهنی است که در اینجا وجود دارد. از یک سو، مربوط به ذهن است و از سوی دیگر بر خارج منطبق میشود.
نقش مفاهیم مخترعه در حل برخی معضلات فلسفی
این مطلبی است که انسان وجداناً آن را درک میکد و این درک وجدانی کلید فهم یک سری معضلات فلسفی است که قصد ورود به آن را نداریم اما صرفاً یک اشاره اجمالی به آن میکنیم.
من تصور میکنم ادلۀ وحدت وجود مشکلش همین است چون این ادله اساسش بر این پایه استوار است که مفهوم واحد باید ما به ازای عینی خارجی داشته باشد؛ مفاهیم مخترعۀ ذهنی، در حقیقت نقض این مطلب هستند لذا مفهوم واحد ممکن است ما به ازای عینی خارجی نداشته باشد چون انسان وجداناً میفهمد این وجودات متعدّدی که در خارج هستند، در عین این که وجود بر تمامشان صادق است اما چنین نیست که از یک نوع وجود واحد به معنایی که عرفاء به آن قائل هستند سر در آورد.
خلاصه این که ما وجداناً با مفاهیمی روبرو هستیم که در عین اینکه از خارج حکایت میکنند و کلّی هستند خارجی بودنشان منافاتی با مخترعه بودنشان ندارد هر چند کیفیت تحلیل این درک وجدانی خودش یکی از معضلات اندیشهسوز است اما به هر حال حتی اگر نتوانیم آن را تحلیل کنیم وجداناً آن را درک میکنیم.
تکمیل پاسخ اشکال دوم: لزوم تصور مفهوم «الجزئی من الانسان»
مفاهیمی که از تمام هویت محکیشان حکایت میکنند که مرحوم شهید صدر آن را جامع انتزاعی عرضی و محقق عراقی آن را جامع اختزاعی نامیدند:
گاهی از سنخ معقول اولی است همچون مفهوم «فرد» که یک معقول اولی است اما حاکی از تمام هویت زید و بکر و خالد است.
و گاهی از سنخ معقولات ثانوی منطقی هستند همچون مفهوم «جزئی» که معقول ثانی است و محکیاش مفاهیم ذهنیه است، و در عین حال از تمام هویت مفاهیم جزئیه حکایت میکند. به عبارت دیگر از یک طرف معقول ثانی است و از طرف دیگر، به تعبیر مرحوم آقای صدر جامع اعتباری عرضی و به تعبیر محقق عراقی جامع اختراعی است که حاکی از تمام هویت محکی است.
جمعبندی کلام مرحوم شهید صدر
در مقام جمعبندی مجموع کلمات مرحوم آقای صدر میتوان چنین گفت:
برای تحقق «ضع عام، موضوعله خاص» بایسته است آن مفهومی که واضع تصور میکند از یک سو معقول ثانوی منطقی باشد، و از سوی دیگر جامع انتزاعی عرضی یا جامع اختراعی باشد تا بتواند از تمام هویت محکی حکایت کند.
نتیجۀ این مطلب آن است که واضع برای ایجاد چنین وضعی باید مفهوم «جزئی» را تصور کند نه مفهوم «فرد» چون مفهوم «فرد» اشکال اول را دفع نمیکند بر خلاف مفهوم «جزئی» که هر دو اشکال را دفع میکند چون مفهوم «جزئی» از یک طرف معقول ثانی منطقی است و از مفاهیم جزئیه حکایت میکند و از طرف دیگر جامع اعتباری عرضی است که از تمام هویت فرد حکایت میکند.
ایشان نهایتاً میخواهد همین مطلب را بیان کند اما مقصود خود را به این شکل بیان نکرده است چون از تعبیراتشان استفاده میشود همین مقدار که مفهوم «فرد انسان» تصور شود، کفایت میکند در حالی که مفهوم «فرد» معقول اولی است نه معقول ثانوی در نتیجه اشکال اول را دفع نمیکند. ما برای حل هر دو اشکال باید مفهومی پیدا کنیم که هم معقول ثانوی باشد تا محکیاش مفهوم زید و مفهوم بکر و مفهوم عمرو باشد نه وجود خارجی زید و بکر و عمرو؛ و هم جامع ذاتی نباشد بلکه جامع اعتباری عرضی باشد تا بتواند از تمام هویت محکی حکایت کند که مفهوم «جزئی» هر دو خاصیت را دارد ولی مفهوم «فرد» تنها خاصیت دوم را دارد.
مرحوم شهید صدر مفهوم «فرد» را در پاسخ به اشکال دوم مطرح نموده است که در پاسخ به اشکال دوم خوب است اما چون اشکال اول را دفع نمیکند باید در نهایت مفهومی را در نظر بگیریم که هر دو اشکال را حل کند.
بازگشتی به پیشفرضهای اشکال اول
اشکال اولی که توسط مرحوم شهید صدر مطرح شد، دو مقدمه دارد که در کلام آقای شهیدی مورد بحث قرار گرفته است؛ البته ایشان برخی از مقدمات را به عنوان مستقل بحث کرده است نه به عنوان مقدمۀ این اشکال.
مقدمۀ اول آن است که مرحوم شهید صدر فرمودند علقۀ وضعیه، به معنای ارتباط بین تصور لفظ و تصور معنا است؛ البته مرحوم آقای هاشمی در اضواء و آراء[7] یک طرف علقۀ وضعیه را تصور لفظ ندانسته بلکه احساس لفظ دانسته است که توضیحاتی دارد و فعلاً به آن کاری نداریم لذا بحث را بر اساس ذهنیت مرحوم شهید صدر دنبال میکنیم.
به عبارت دیگر علقۀ وضعیه، تلازم بین دو مفهوم است نه تلازم بین مفهوم لفظ و وجود خارجی معنا.
مقدمۀ دیگر آن است که مفهوم کلی با مفاهیم جزئی، متباینان هستند چون اساساً تمام مفاهیم نسبت به هم تباین بالذات دارند.
مروری بر کلام آقای شهیدی
آقای شهیدی در لابلای کلماتشان به هر دو مقدمه پرداختهاند. ایشان مقدمۀ اول را موضوع بحث مستقلی قرار دادهاند مبنی بر اینکه آیا موضوعله، خارج است یا ذهن[8]؟ ایشان در این زمینه بحث مفصلی را مطرح نمودهاند و از مرحوم آ شیخ محمد حسین و مرحوم امام و … مطالبی را نقل میکنند که به آن وارد نمیشویم و تنها به نتیجهگیری ایشان میپردازیم. ایشان میفرماید:
ثم انه بناء علی ما ذکرنا ففی اسماء الاعلام یکون الوجود الخارجی، هو الموضوعله و فی اسماء الاجناس یکون الموضوعله ما موطن وجوده هو الخارج و إن لم یوجد فعلاً.[9]
ایشان میفرماید اسماء اجناس برای اموری وضع شدهاند که اگر تحقق پیدا کنند، موطن تحققشان خارج است هر چند ممکن است مانند «شریک الباری» یا «عنقاء» بالفعل تحقق پیدا نکنند حال یا تحققشان ممکن نیست یا ممکن است ولی بالفعل تحقق ندارند؛ ولی به هر حال اگر تحقق داشته باشند، موطن تحققشان خارج است.
سؤال: یعنی موضوعله ندارند؟
پاسخ: موضوعله دارند اما موضوعله آنها همین شیئی است که اگر تحقق داشته باشد موطنش خارج است.
و یکون لحاظ الواضع للمعنی واسطة فی اعتبار اللفظ علامة علی ذاک المعنی من دون ان یوجد نفس المعنی فی ذهنه فإنه لا مانع من اعتبار امر علی الخارج و یکون لحاظ الخارج واسطة فی الثبوت و یختلف ذلک عن مثل العلم و الحبّ و نحوهما من الصفات النفسانیة التی تحتاج الی متعلق لها فی موطن النفس.
در ادامه میفرماید:
و إن أبیت عن ذلک فلا محیص من الالتزام بأنه فی اسماء الاعلام یکون الموضوعله بالنظر العرفی هو الوجود الخارجی، و یعبّر عنه بالموضوعله بالعرض و یکون الموضوعله بالذات ای بالنظر العقلی هو الصورة الذهنیة لکن لا بما هی هی بل بما هی فانیة فی الخارج.
سپس میفرماید:
هذا کله بلحاظ مرحلة الوضع؛ اما مرحلة الاستعمال فحیث إنه عملیة تکوینیة فیکون المستعمل فیه بالذات و الذی یکون محفوظاً فی موارد الصدق و الکذب الصورة الذهنیة بما هی فانیة فی الخارج و یکون الخارج هو المستعمل فیه بالعرض و یأتی نظیر هذا الکلام فی اسماء الاجناس حیث إن الموضوعله بالعرض للفظ الماء هو ما یکون بالحمل الشائع ماءً مثلاً.
به نظر میرسد تعبیر «موضوعله» در آخر عبارت سهوی باشد یعنی باید بجای موضوعله، مستعملفیه گذاشته شود: «حیث إن المستعمل فیه بالعرض للفظ الماء هو ما یکون بالحمل الشائع ماءً مثلاً» چون بحث دربارة مستعمل فیه بود نه موضوعله لذا ظاهراً موضوعله سبق قلم است.
محصل فرمایش آقای شهیدی تفصیل بین موضوعله و مستعملفیه است به این صورت که موضوعله علی ای تقدیر مفهوم ذهنی نیست ولی مستعملفیه مفهوم ذهنی است بما هو فانٍ فی الخارج.
تعیین موضوعله از بین وجود ذهنی و وجود خارجی
حال اینکه تفکیک بین دو مرحلۀ موضوعله و مستعملفیه، درست است یا درست نیست را بعداً مطرح میکنیم؛ نکتهای که هماکنون قصد پرداختن به آن را داریم بحث از آن است که موضوعله چیست؟ به نظر میرسد این بحث، یک بحث اصطلاحی و لفظی است یعنی نزاع موجود در این بحث، نزاع لفظی بوده و بین آقایان اختلاف جوهری وجود ندارد؛ افزون بر این که این اختلاف در آنچه هماکنون مورد بحث ما است، دخالت چندانی ندارد.
ممکن است شخصی تصور کند، چنانچه موضوعله را وجود خارجی بدانیم، دیگر لازم نیست واضع در هنگام وضع، تصور معنا را انجام دهد لذا تعیین موضوعله از بین وجود ذهنی و وجود خارجی در این بحث ثمره دارد؛ اما این ثمره درست نیست؛ موضوعله هر چه باشد، در هر صورت تصور معنا باید انجام شود.
این نکته را در جلسۀ آینده توضیح میدهیم که ممکن است شخصی بگوید، تعیین موضوعله از بین وجود ذهنی و وجود خارجی، وابسته به مبنای ما در حقیقت وضع است؛ مثلاً اگر وضع را قرن اکید بدانیم، موضوعله، وجود ذهنی و اگر وضع را جعل العلامة بدانیم، مربوط به خارج است؛ اما این مطلب، در آن قسمتی که به بحث ما مربوط است هیچ دخالتی ندارد.
توضیح مطلب در گروی توجه به این نکته است که هدف از وضع چیست؟ هدف از وضع تفهیم و تفاهمی است که با استعمال حاصل میشود. ما در استعمال چه کاری انجام میدهیم؟ ما در استعمال کاری میکنیم که مخاطب با شنیدن لفظ و احساس لفظ، به تصور معنا برسد؛ این مطلبی است که آقای شهیدی نیز در خصوص مستعملفیه به درستی به آن اشاره نمودهاند. پس به دلیل اینکه از یک سو مستعملفیه تصور معنا است نه واقعیت خارجی و از سوی دیگر هدف از وضع، تصحیح استعمال لفظ است، در نتیجه واضع ناچار است تصور معنا را تصور کند.
هدف وضع آن است که وضع وسیله شود برای اینکه بتوان با استفاده از لفظ، تصور معنا را به ذهن مخاطب انتقال داد و از آن رو که هدف هر فعلی در هنگام آن تصور میشود پس واضع نیز نمیتواند هدف از وضع را تصور نکند. غرض هر فعل چیزی است که تصورش علت تحقق فعل و وجود خارجیاش معلول تحقق فعل است. بنابراین هر مبنایی در حقیقت وضع داشته باشیم، هر چند در جای خودش اهمیت دارد اما در این بحث اهمیتی ندارد چون به هر حال هدف از وضع، تصحیح استعمال است و استعمال یعنی سبب قرار دادن لفظ برای ایجاد تصور معنا در ذهن مخاطب در نتیجه واضع به هنگام وضع ناچار است ایجاد تصور معنا در ذهن مخاطب را تصور کند چون ایجاد تصور معنا در ذهن مخاطب هدف از وضع است و هر فاعلی به هنگام فعل، هدف از آن را تصور میکند.
بنابراین بحثی که آقای شهیدی مطرح نمودند _که البته آن را به شکل مستقل مطرح نمودند نه به عنوان حل مشکلی که ما ناظر به آن هستیم هر چند در لابلای بحث به بحث ما نیز اشاراتی دارند_ تغییری در بحث ما ایجاد نمیکند چون واضع ناچار است هدف از وضع را تصور کند پس باید مستعملفیه را تصور کند و تصور مستعملفیه یعنی تصور وجود ذهنی نه وجود خارجی؛ در «وضع عام، موضوعله خاص» نیز، مستعملفیه مفاهیم جزئی است نه خارج لذا این مفاهیم جزئی باید به نحوی از انحاء تصور شود. در نتیجه مشکل هنوز پابرجا است.
سؤال: آیا واضع نمیتواند هدفش از وضع را همان هدفی قرار دهد که سائر واضعان دارند بدون اینکه بداند آن هدف چیست؟ به عبارت دیگر واضع میگوید من وضع را برای وجودات خارجی انجام میدهم و هدفم همان هدفی است که بقیّۀ واضعان دارند؛ در این صورت دیگر هدف را تصور نکرده است.
پاسخ: اولاً این صورت، فرضی و کاملاً تخیلی است لذا نباید آن را مطرح کرد.
سؤال: همین صورت تخیلی برای اثبات امکان عقلی کافی است چون هماکنون بحث در امکان تحقق چنین پدیدهای است هر چند به دلیل اینکه عرفی نیست ممکن است بگویید واقع نشده است.
پاسخ: این هم درست نیست؛ چون به هر حال واضع باید به نحوی از انحاء تصوری نسبت به آن غرضی که سائر واضعان دارند داشته باشد؛ همین تصور معنا نسبت به تصور غرض جریان دارد که تصور غرض تصور بالذات است یا تصور بالعنوان است؛ یعنی دوباره همین بحثها در مورد تصور غرض مطرح میشود لذا این فرضها مشکلی را حل نمیکند.
مرحوم شهید صدر در ادامه این نکته را متذکر میشوند که تمام این تفصیلات بر اساس مبنای متعارف قوم است اما مشکل ذکر شده بر اساس مسلک قرن اکید که ما به آن قائل هستیم با این بیانات حل نمیشود[10]؛ ایشان بر اساس مسلک اقتران اکید، خواستهاند مطلب را به گونهای دیگر حل کنند که در جلسۀ آینده به آن خواهیم پرداخت.
شایان ذکر است که برای «وضع عام، موضوعله خاص» دو مثال قابل ذکر است:
1- مثال واقعی برای این قسم از وضع، ضمائر و اسماء اشاره هستند که از مصادیق راحت «وضع عام، موضوعله خاص» هستند. البته مثالهای دیگری همچون نِسَب و مانند آن برای این قسم از وضع وجود دارد که دشوار هستند لذا نمیخواهیم آن را مطرح کنیم.
ما باید ببینیم آن تحلیلهایی که برای «وضع عام، موضوعله خاص» مطرح میکنیم را میتوانیم بر مثالهای واقعی و سادۀ آن همچون ضمائر و اسماء اشاره تطبیق دهیم یا نه. ما این تحلیلات را به عنوان مقدمه برای درک این واقعیتهای وجدانی مطرح میکنیم لذا نباید تحلیلها ما را از واقعیت دور کنند.
2- مثال دیگری که راحت است اما غیر واقعی است، مثالی است که از قدیم در ذهن من وجود داشت و در کلام آقای شهیدی نیز به اشارت رفته است[11]؛ مثلاً اگر کسی بگوید تمام کسانی که امروز در این بیمارستان متولد شدند را «حسن» مینامیم. در این عملیات وضع، اسم «حسن» برای تکتک نوزادان وضع شده است یعنی اگر ده نوزاد داشته باشیم، ده تا اسم پیدا میکنند؛ این مثال سادهای است که عینی نیست یعنی واقعیت ندارد اما به هر حال ساده است.
این تحلیلهایی که مرحوم آقای صدر مطرح میکنند عمدتاً این مثال فرضی را پوشش میدهد اما مثالهای واقعی را چندان پوشش نمیدهد لذا ما باید سعی کنیم مطالب را به گونهای تحلیل کنیم که با واقعیت هماهنگ باشد و ما را از واقعیت دور نکند.
[1] بحوث في علم الأصول، ج1، ص: 88
[2] مقرر: ظاهراً «لا ینطبق» صحیح است.
[3] بحوث في علم الأصول، ج1، ص: 90
[4] بحوث في علم الأصول، ج1، ص: 91
[5] بدائع الافكار في الأصول، ص: 40
[6] بحوث في علم الأصول، ج1، ص: 91
[7] اضواء و آراء ؛ تعليقات على كتابنا بحوث في علم الأصول، ج1، ص: 57
[8] کتاب مباحث الألفاظ ج۱، التقسیم الثانی، ص ۱۴۸
[9] کتاب مباحث الألفاظ ج۱، التقسیم الثانی، ص ۱۵۰
[10] بحوث في علم الأصول، ج1، ص: 92
[11] کتاب مباحث الألفاظ ج۱، التقسیم الثانی، ص ۱۵۲