درس خارج اصول استاد حاج سید محمد جواد شبیری
14020703
موضوع: حقیقت وضع/ مبحث وضع/مقدمات
خلاصه مباحث گذشته:
در سال پیشِ رو قصد داریم بحث را از ابتدای اصول آغاز کنیم. البته برخی مباحث را حذف نموده و مباحث مدّ نظرمان را به صورت گزینشی مطرح میکنیم. بحث تعریف علم اصول و ضابطۀ اصولی بودن یک مسأله را حذف میکنیم و بحثمان را از ابتدای مبحث وضع، شروع میکنیم. توجه به این نکته لازم است که ما علم اصول را به هر شکلی که تعریف کنیم بالأخره باید از این مباحثی که بالفعل در علم اصول بحث شده است، بحث کنیم لذا تعریف علم اصول در این که چه بحثی را مطرح بکنیم و چه بحثی را مطرح نکنیم اثرگذار نیست لذا با وجود این که تعریف علم اصول و بحث از موضوع علم اصول سودمند است اما به نظر میرسد اولویت با مباحث دیگر است. سابقاً قصد داشتیم آغاز بحثمان را مبحث اوامر قرار دهیم اما این گونه به نظرمان رسید که برای روشن شدن بحث اوامر لازم است مباحث مقدماتی آن مطرح شود. بحثهای مربوط به حقیقت وضع و اقسام وضع، معنای حرفی و اسمی، معنای اخباری و انشائی بحثهای مقدماتیی هستند که لازم است به آنها بپردازیم؛ البته تنها به مقدار لازم به این مباحث مقدماتی میپردازیم.
خلاصه این که از بحث وضع شروع میکنیم و یک سری از مباحثی که در ادامۀ وضع مطرح شده است را نیز حذف میکنیم. در کفایة مبحث وضع در امر ثانی بحث شده است. ما امر ثالث و رابع و خامس و سادس را حذف میکنیم و امر سابع را مورد بحث قرار میدهیم. پس یک سری بحثهای جزئی در کفایه وجود دارد که آنها را حذف میکنیم و به نکات اصلی مربوط به وضع و امثال آن میپردازیم و بحثهای مرتبط با جزئیات و تطبیقات را مورد بحث قرار نمیدهیم تا بتوانیم سریعتر به بحث اصلیمان که آغازش از مبحث اوامر است برسیم. در خود این مباحث گزینش شده نیز اینگونه نیست که تمام مطالب را مطرح کنیم چون قصد داریم نسبتاً سریع از مباحث مقدماتی عبور کنیم.
حقیقت وضع
محقق خراسانی در کفایه در امر ثانی به تعریف وضع پرداخته است.
تعریف وضع در کلمات قوم و اشکال محقق خراسانی به آن
محقق خراسانی در مقام تعریف وضع فرموده است:
الثاني [تعريف الوضع و أقسامه]
الوضع هو نحو اختصاص للفظ بالمعنى و ارتباط خاص بينهما ناش من تخصيصه به تارة و من كثرة استعماله فيه أخرى و بهذا المعنى صح تقسيمه إلى التعييني و التعيني كما لا يخفى.[1]
معمولاً وضع، به معنای «تخصیص اللفظ بالمعنی» دانسته شده است؛ اما محقق خراسانی در صدد اشکال به تعریف دارج در کلمات قوم است. ایشان میخواهد بفرماید شما از یک سو وضع را به معنای تخصیص لفظ برای معنا میدانید اما از سوی دیگر آن را به دو قسم تعیینی و تعیّنی تقسیم میکنید و حال آن که این دو رویکرد با هم سازگاری ندارد چون در وضع تعیّنی تخصیص در کار نیست بلکه لفظ به صورت خودکار و ناخودآگاه به معنا اختصاص مییابد در نتیجه ما باید در تعریف وضع مفهوم اختصاص را درج کنیم نه مفهوم تخصیص.
اشکال و جوابی در تعریف محقق خراسانی
نسبت به تعریف محقق خراسانی اشکالی مطرح میشود مبنی بر این که ایشان فرمودند: «الوضع هو نحو اختصاص للفظ بالمعنى و ارتباط خاص بينهما» ولی هیچ توضیحی در مورد نحوۀ اختصاص و ارتباطی که بین لفظ و معنا برقرار است نمیدهند. این اختصاص و ارتباط به چه نحو است؟
البته ایشان در عبارت کفایه در مقام بیان جزئیات تعریف وضع نیستند بلکه صرفاً بر این نکته تکیه دارند که حقیقت وضع، از مقولۀ تخصیص نیست بلکه از مقولة اختصاص است. در تقریرات درس آخوند که اخیراً تحت عنوان «البحوث الاصولیه» به چاپ رسیده، تعریف را دقیقتر بیان کرده است و به این اشکال پرداخته شده است که چه ویژگی و خصوصیتی مقوّم حقیقت وضع است.
الأمر الثانی فی الوضع و هو بحسب حقیقته و واقع مفهومه مع الإغماض عمّا یتسبّب به الیه (ایشان میفرماید حقیقت وضع با صرف نظر از عاملی که منشأ ایجاد آن شده عبارت است از) عبارة عن علقة خاصة و ارتباط خاص بین اللفظ و المعنی یصیر لسببه قالباً له (یعنی به سبب وضع، لفظ قالب برای معنا میشود) بل فانیاً فیه فناء العنوان فی المعنون فیکون من مراتب وجود المعنی (یعنی فیکون اللفظ من مراتب وجود المعنی) و لذا تری سرایة ما للمعنی من المزایا نحو اللفظ لکون اللفظ مع ثبوت هذه العلقة و الإضافة بینه و بین المعنی طوراً من اطوار وجوده و نحواً من تحقّقه فی الخارج فی عرض سائر أنحاء تحققاته من الخارج و الذهن و الکتب و الایماء و الإشارة.[2]
ایشان در این تقریرات یک مقداری حقیقت وضع را تشریح کردهاند و پس از آن نیز بحثهایی دارند که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
اشتراک لفظی واژۀ «وضع» در اصطلاح اصولیین و لغویین
به نظر میرسد واژۀ وضع در اصطلاح اصولیین و لغویین مشترک لفظی است. این واژه گاهی به معنای تخصیص بکار میرود که به دو قسم تعیینی و تعیّنی تقسیمپذیر نیست. اما گاهی وضع به معنای اختصاص پیدا کردن بکار میرود که به دو قسم تعیینی و تعیّنی تقسیمپذیر است. بنابراین اینکه محقق خراسانی تقسیمپذیری وضع، به دو قسم را مفروض گرفتند و بر اساس آن فرمودند وضع به معنای اختصاص است ادعایی بلا دلیل است. بله در جایی که وضع به دو قسم تقسیم شود، لزوماً به معنای اختصاص است اما دلیلی ندارد همهجا این تقسیم دوگانه را مفروض دانسته و وضع را به معنای اختصاص بدانیم.
مصدر بودن واژۀ وضع برای فعل معلوم و مجهول
واژۀ وضع در اصل، مصدر است: «وضعتُه وضعاً». بسیاری از مصادر علاوه بر اینکه مصدر فعل معلوم هستند، مصدر فعل مجهول نیز هستند. بطور مثال در آیۀ شریفۀ ﴿ غُلِبَتِ الرُّوم * في أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُون*﴾[3] واژۀ «غَلَب» که به معنای غلبه است، هم مصدر «غَلَبَ یغلِبُ» است _که متعدّی و معلوم است_ هم مصدر «غُلِبَ یُغلَبُ» است. در این آیۀ شریفه میفرماید ﴿ غُلِبَتِ الرُّوم ﴾[4] یعنی روم مغلوب شد و سپس میفرماید﴿ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُون ﴾[5] یعنی بعد از مغلوب شدندشان پیروز خواهند شد. پس برخی مصادر همچون واژۀ «غَلَب» هم میتوانند مصدر فعل معلوم باشند و هم میتوانند مصدر فعل مجهول باشند.
ادامۀ کلام محقق خراسانی در تبیین حقیقت وضع: اسم مصدر بودن واژۀ «وضع»
تذکر این نکته مناسب است که محقق خراسانی در تقریرات _پس از ذکر توضیحاتی که قصد ورود به آن را نداریم، بعد از توضیح اینکه وضع به معنای اختصاص لفظ برای معنا است و اقسام آن را نیز ذکر میکنند که در مورد برخی از آنها صحبت خواهیم کرد_ میفرماید:
فالمقصود بالبیان «الوضع» بمعناه الاسمی المعبّر عنه فی الفارسی ب«قرارداد» و هو من مقولة الإضافة الخاصة المتمحضة فی اختصاص اللفظ بالمعنی فی جهة الدلالة و الکشف عنه دون «الوضع» بمعناه المصدری _بمعنی «قرار دادن»_ الذی هو فعل الواضع و صنعه.[6]
ایشان میفرماید مقصود از وضع در اینجا، معنای اسم مصدری است نه مصدری.
نادرستی ادعای اسم مصدر بودن واژۀ «وضع»
ادعای محقق خراسانی مبنی بر اینکه واژۀ «وضع» به معنای اسم مصدری است، ادعای صحیحی نیست. ما در بحث قاعدۀ لا ضرر به شکل مفصل به این بحث پرداختهایم. محقق سیستانی در فرق بین ضرر و ضرار چنین فرمودهاند که ضرر، اسم مصدر است و ضرار مصدر است. ایشان در ادامه ضرر را چنین معنا میکنند: «المنقصة الواردة علی المتضرّر»[7] و بر ادعای خویش نتایجی را در تفسیر حقیقت قاعدۀ لا ضرر مترتب نمودهاند که قصد نداریم به آن وارد شویم.
ما در آن بحث میگفتیم بین مصدر و اسم مصدر از جهت ذات معنا تفاوتی وجود ندارد. برای روشن شدن مطلب به تناسب بحث لا ضرر به مثالی از همان بحث اشاره میکنیم تا تفاوت بین مصدر و اسم مصدر روشن شود.
در بحث ضرر، چند مفهوم وجود دارد که باید از هم تفکیک شوند؛ یک مفهوم، عبارت است از آسیب زدن، و مفهوم دیگر عبارت است از آسیبزنی؛ آسیبزنی اسم مصدر است برای آسیب زدن. در سمت مقابل دو مفهوم دیگر نیز وجود دارد که عبارتند از آسیب دیدن و آسیببینی.
گاهی فعل «ضَرَّ یضُرُّ» به باب تفعّل رفته و میشود «تَضَرَّرَ یَتَضَرَّرُ تَضَرُّراً»؛ تضرّر خودش مصدر است اما مصدر مطاوعه است. مصدر مطاوعه با اسم مصدر ثلاثی مجرد فرق دارد؛ اسم مصدر همان مصدر است یعنی بیانگر همان وصفی است که مصبّش فاعل است با این تفاوت که ما در اسم مصدر انتساب فعل به فاعل را در نظر نمیگیریم. به طور مثال آسیبرسانی، وصف کیست؟ یا به عبارتی موصوف آسیبرسانی کیست؟ پاسخ آن است که آسیبرسانی (نیز همچون آسیب رساندن) وصف آسیبرسان است.
همچنین باید دانست آسیبرسانی غیر از آسیببینی است چون آسیبرسانی اسم مصدر آسیب رساندن است اما آسیببینی اسم مصدر آسیب دیدن است.
به عبارت دیگر گاهی فعل متعدّی ثلاثی مجرد به باب تفعل رفته و به معنای مطاوعه میشود و خود این مطاوعه گاهی مجهول میشود پس ما میتوانیم سه معنای مصدری تصویر کنیم که هر کدام اسم مصدر خودش را دارد:
مصدر معلوم: یک مفهوم عبارت است از «ضرّ یضرّ ضرراً» که به معنای «ضرر زدن» است.
مصدر مجهول: مفهوم دیگر عبارت است از «ضُرَّ» که به معنای «ضرر زده شدن» بوده و مجهول همان ضرر زدن است.
مصدر مطاوعه: گاهی ضرر زدن به باب تفعّل رفته و مطاوعه میشود.
باید دانست بین این سه مفهوم فرق است. مصدر ثلاثی مجرد معلوم، مصدر ثلاثی مجرد مجهول، و مصدر باب تفعّل که مطاوعۀ همان مفهوم است. بین این سه مفهوم که هر سه هم مصدر هستند، تفاوت معنایی وجود دارد چون گاهی ضرر زدن یک شخص به دیگری را در نظر میگیریم و از این حالتی که شخصی به دیگری ضرر میزند با تعبیر ضرر زدن یاد میکنیم. در همین جایی که یک ضارّ و یک مضرور داریم به این جنبه توجه میکنیم که یک حالتی به مضرور وارد شده با عنایت به این که ضارّ هم دارد یعنی ضارّ داشتنش را هم در معنا لحاظ میکنیم که مصدرش میشود ضرر زده شدن. در صورت سوم آن حالتی که بر مفعول وارد شده را در نظر میگیرم با قطع نظر از این که فاعل دارد؛ به عبارت دیگر در صورت سوم حالتی که در این شیء وجود دارد را _خواه این حالت توسط ضارّ ایجاد شده باشد یا خودبخود ایجاد شده باشد_ در نظر گرفته و مصدر تضرّر را در موردش بکار میبریم که مصدر مطاوعه است و معنایش ضرردیدن شخص است بدون لحاظ این که ضارّ دارد یا ندارد. پس مصدر مطاوعه آن حالتی از مفعول است که با غمض عین از مفعول بودنش بر آن حمل میشود لذا در باب مطاوعه، مفعول دیگر مفعول یا نائب فاعل نیست بلکه حقیقتاً فاعل است چون دیگر ارتباطش با فاعل قبلی قطع شده است؛ بر خلاف مصدر مجهول که ارتباطش با فاعل هنوز قطع نشده است.
مطلب فوق را در قالب مثال هادی نیز میتوان دنبال کرد. واژۀ «هَدی» وقتی مجهول میشود، «هُدِیَ» خوانده میشود که به معنای «هدایت کرده شد»، «راه را به او نشان دادند» میباشد. در اینجا یک «هادی» داریم که راه را به «مهدّی» نشان میدهد و یک «مهتدی» داریم که به معنای «راهیافته» است خواه هادی داشته باشد و خواه نداشته باشد. به عبارت دیگر «مهتدی» دو قسم دارد: «مهتدی مهدی» و «مهتدی غیرمهدی»؛ «مهتدی مهدی» آن راهیافتهای است که هادی دارد و «مهتدی غیرمهدی» آن راهیافتهای است که هادی ندارد یعنی کسی راه را به او نشان نداده است. در آیۀ شریفۀ ﴿أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى﴾[8] «لا یَهِدّی» همان «لا یهتدی» است؛ در این آیه بیان شده آیا کسی که هدایتگر است احق به پیروی است یا کسی که «لا یهتدی الا ان یُهدی»؛ در نتیجه «مهتدی» دو قسم است: «مهتدی یُهدی» و «مهتدی لا یُهدی»؛ به عبارت دیگر «مهتدی» مقسم است برای «مهتدی مهدیّ» و «مهتدی غیر مهدیّ».
خلاصه این که این سه مفهوم باید از هم تفکیک شوند. در مورد واژۀ «وضع» نیز سه مفهوم وجود دارد که عبارتند از:
1- «قرار دادن لفظ برای معنا» که مصدر معلوم است و با تعبیر «وَضَعتُ اللفظ للمعنی» از آن یاد میشود.
2- «قرار داده شدن لفظ برای معنا» که مصدر مجهول است و با تعبیر «وُضِعً اللفظ للمعنی» از آن یاد میشود.
3- در صورت سوم گفته میشود «إتّضع للفظ للمعنی» که مفهوم مطاوعه را در بر دارد.
در معنای معلوم، وضع دارای فاعلی است که لفظ را برای معنا قرار میدهد؛ در معنای مجهول، نیز فاعل وضع را ملاحظه میکنیم اما به صورت نامتعیّن و مجهول ولی در هر حال واضعدار بودنش را ملاحظه میکنیم لذا در موارد وضع تعیّنی که واضع ندارد، نمیتوان از فعل مجهول استفاده کرد و گفت «وُضِعَ اللفظ للمعنی» چون علقۀ بین لفظ و معنا خودبخود ایجاد شده است (نه اینکه ایجاد کرده شده باشد). در جایی که آن علقۀ ایجاد شده به سبب وضع، خودبخود و بدون دخالت واضع، در لفظ موضوع ایجاد شده باشد و ما صرفاً به نفس علقه توجه داشته باشیم _خواه واضع داشته باشد و خواه نداشته باشد_ دربردارنده معنای مطاوعه خواهد بود که محقق خراسانی نیز وضع را به همین معنا دانسته است. یعنی طبق فرمایش ایشان ارتباط وضع با واضع قطع شده است لذا لازم نیست واضعی در کار باشد.
لازم به ذکر است که مقصود ما از اینکه وضع بدون واضع است، این نیست که علت فاعلی ندارد چون بهر حال هر معلولی، دارای علت است پس مقصود از واضع نداشتن، به قرینۀ تبادر یا انسباق و مانند آن، واضع انسانی مشخص که دارای اراده و شعور است، میباشد بنابراین هر چند کثرت استعمال، علت و سبب وضع محسوب میشود ولی نمیتوان در مورد کثرت استعمال واژۀ واضع را بکار برد چون مراد از واضع، شخص ذیشعوری است که با قصد و تعمّد به عملیات وضع اقدام میکند.
بر این اساس میتوان گفت معنایی که محقق خراسانی برای «وضع» بیان نموده، نه اسم مصدر است و نه مصدر مجهول بلکه مصدر مطاوعه است و ایشان با توجه به این که وضع را به دو گونۀ تعیینی و تعیّنی تقسیم کردهاند، ادعا نمودند وضع باید به معنای مذکور بوده باشد تا صلاحیت تقسیم را دارا باشد.
بنابراین وضع در معنای معلومی آن به معنای تخصیص یا اختصاص دادن یا خاص کردن است؛ اما در معنای مجهولیاش به معنای خاص کرده شدن است که باید مخصّص داشته باشد تا این عنوان بر آن صدق کند؛ اما وقتی به باب افتعال رفته و معنای مطاوعه به خود میگیرد اختصاص دیگر لازم نیست مخصّص به معنای عامل ذیشعور داشته باشد.
پس محقق خراسانی وضع را به معنای اختصاص دانستند که مصدر مطاوعه است.
سؤال: آیا ایشان در عبارت تقریرات هم، در بیان معنای وضع، از واژۀ اختصاص استفاده کردند؟ چون ایشان در تقریرات فرمودند وضع به معنای «قرارداد» است که ربطی به مطاوعه ندارد.
پاسخ: ایشان در عبارت تقریرات نیز تعبیر «علقة خاصة و ارتباط خاص» را بکار بردند.
سؤال: شاید اختصاص مصدر مطاوعه باشد اما به نظر میرسد مفهوم علقة، اسم مصدر است.
پاسخ: خیر؛ علقة نیز به همان معنای اختصاص یافتن لفظ به معنا است که ایشان در ادامه تعبیر «و ارتباط خاص» را به آن عطف نموده است. اینکه قرارداد دقیقاً به چه معناست بحثهایی دارد که قصد نداریم به آن وارد شویم.
تا اینجا عبارت کفایه توضیح داده شد.
طرح نکاتی دخیل در تبیین حقیقت وضع
لازم به ذکر است که هر معنایی از وضع ارائه کنیم، غرض از وضع آن است که لفظ موضوع دال بر معنا باشد که همین غرض با وضع تعیّنی حاصل میشود. این دلالت بر معنا که غرض از وضع است به چه شکل است؟ به حسب برخی تعابیر محقق خراسانی در تقریرات، دلالت لفظ بر معنا به این شکل است که لفظ، قالب برای معنا قرار گیرد؛ به حسب برخی دیگر از تعبیرات ایشان، دلالت لفظ بر معنا به این شکل است که لفظ در معنا فانی شود؛ تعبیر دیگر هم این است که بگوئیم شکل دلالت لفظ بر معنا نه از سنخ قالبیت است و نه از سنخ فناء، بلکه از سنخ حکایت و دال بودن است.
به عبارت دیگر یکی از نکات مهم در فهم حقیقت وضع، آن است که غرض از وضع مشخص شود. غرض از وضع همان استعمال است پس تا حقیقت استعمال روشن نشود، حقیقت وضع نیز روشن نمیشود. وضع لفظ، به منظور آن است که لفظ بتواند در معنا استعمال شود پس تا وقتی استعمال لفظ در معنا درک نشود، حقیقت وضع هم درک نمیشود چون اینها با یکدیگر فرق دارند و ما نیز در ادامه به تشریح این بحث خواهیم پرداخت. هماکنون صرفاً به دنبال طرح بحث هستیم لذا هر یک از این نکات در نهایت باید تشریح و تبیین شود.
نکتۀ دیگری که باید مدّ نظر قرار گیرد آن است که وقتی گفته میشود، لفظ حکایتگر معنا است؛ مقصود از حکایت، یک امر تصوری است یا تصدیقی؟ به عبارت دیگر هدف واضع از وضع، چیست؟ آیا واضع میخواهد، مخاطب ارادۀ متکلم نسبت به استعمال لفظ در معنا را بفهمد یعنی بفهمد متکلم این لفظ را در معنا استعمال کرده است؟ یا این که واضع صرفاً میخواهد انفهام معنا از لفظ صورت گیرد یعنی صرفاً میخواهد این معنا از لفظ انفهام شود؟ به عبارت دیگر هدف وضع _که همان استعمال است_، تفهیم معنا است یا انفهام معنا؟ این نکتهای است که باید تشریح و تبیین شود.
البته تعیین هدف از وضع تنها در وضع تعیینی تصویر دارد و الا در وضع تعیّنی هیچ هدفی قابل تصویر نیست چون وضع تعیّنی امری است که خودبخود ایجاد میشود. یک موقع ما حقیقت وضع تعیینی و تعیّنی را یکی میدانیم؛ در این صورت لزوماً باید حقیقت وضع را انفهام بدانیم چون در وضع تعیّنی، تفهیم معنا ندارد چون وضع تعیّنی هدف ندارد. وضع تعیّنی چیزی نیست که معلول فعل صادر از ذیشعور باشد بلکه خودبخود ایجاد شده است پس هدفی را دنبال نمیکند.
در نتیجه یکی از نکاتی که در این مباحث باید مدّ نظر قرار گیرد آن است که آیا حقیقت وضع تعیینی و تعیّنی یکسان است یا یکسان نیست؟
محقق خراسانی در توضیحی که در تقریرات مطرح نموده، از مفاهیم متعدّدی استفاده کرده است که تبیین هر یک از این مفاهیم در روشن کردن حقیقت استعمال دخالت دارد:
1- یک تعبیر ایشان این است که به وسیلۀ وضع، لفظ قالب برای معنا میشود.
2- تعبیر دیگرشان این است که به وسیلۀ وضع، لفظ فانی در معنا میشود.
3- تعبیر سوم ایشان این است که لفظ وجودی از وجودات معنا هست. این معنای سوم در حقیقت برگرفته از اصطلاح فلسفی است. در فلسفه یک تقسیم دوگانه برای وجود مطرح شده که اصطلاح وجود خارجی و ذهنی در مورد آن بکار میرود. احیاناً این تقسیم دوگانه توسعه داده شده به این صورت که یک شیء ممکن است وجود ذهنی، خارجی، لفظی، ایمائی _یا همان اشارهای_ و یا کتبی داشته باشد. این تعیبراتی است که در تقریرات بیان شده است. در اینجا یک مفهوم خاصی برای وجود طراحی کردهاند که یک شیء ممکن است انواع و اقسام وجود را دارا باشد که یکی از این وجودات، وجود لفظی است.
4- تعبیر چهارمی که پس از این توسط محقق خراسانی در بیان حقیقت وضع بکار رفته، تعبیری است که شاید سرچشمۀ آغاز مسلکی به نام مسلک تعهّد شده است. در آینده به این نکته خواهیم پرداخت که حقیقت وضع، از مقولۀ اعتبار است یا از مقولۀ تعهّد؛ این یک بحث بسیار مهم و جدی است که باید به آن پرداخته شود. محقق خراسانی تعبیری در تقریرات دارند که زمینهساز تحقق مسلکی است که بعد از ایشان توسط مرحوم نهاوندی شکل گرفته است که وضع را به معنای تعهّد دانسته است. محقق خراسانی پس از معنا کردن وضع میفرماید وضع یا همان علقۀ خاص، دو سبب دارد: یک سبب اختیاری دارد و یک سبب قهری دارد. در مورد سبب اختیاری میفرماید:
فالأول کما لو انشأ باللفظ فیصرّح بأنی وضعت اللفظ الفلانی للمعنی الفلانی بحیث یکون ذلک منه تعاهداً بینه و بین من خوطب به من اهل محاوراته … [9].
چنانکه پیدا است ایشان وضع را یک نوع تعاهد قلمداد نموده است. باید دانست بین تعهّد و تعاهد فرق است. تعهّد یک طرفی است و از جانب واضع صورت میگیرد اما ایشان مقولۀ جدیدی را مطرح نموده است به نام تعاهد که یک قرارداد طرفینی است؛ قراردادی که بین واضع و مخاطبین ایجاد میشود: بحیث یکون ذلک منه تعاهداً بینه و بین من خوطب به من اهل محاوراته. این هم تعبیر دیگری است که محقق خراسانی مطرح نموده است.
روش طرح بحث
به نظر میرسد لازم است بحث از حقیقت وضع تعیینی را از بحث از حقیقت وضع تعیّنی جدا کنیم. البته ممکن است برای فهم وضع تعیینی به حقیقت وضع تعیّنی توجه کنیم اما به هر حال نکات موجود در وضع تعیینی به عنوان فعلی که از شخص ذیشعور صادر میشود با نکات موجود در وضع تعیّنی متفاوت است.
نکتهای که در وضع تعیینی وجود دارد این است که ما در زندگی روزمرۀ خودمان مشابه وضع تعیینی را تجربه میکنیم؛ مثلاً به هنگام نامگذاری فرزند یا نامگذاری محصولات یک کارخانه در واقع، نوعی عملیات وضع رخ میدهد لذا ما برای تشخیص حقیقت وضع، ممکن است به این تجربۀ شخصی مراجعه نمائیم یا از تجربیاتی که برای همنوعانمان در امثال موارد مذکور رخ داده است کمک بگیریم تا این حقیقت را تحلیل کنیم. اما وضع تعیّنی فاقد نکتۀ مذکور است و پیچیدگیهای خاص خود را دارد. ممکن است در وضع تعیینی بگوئیم چون ما خودمان برای فرزندمان یک نام انتخاب میکنیم و آن را برای معنای مورد نظر وضع میکنیم، میتوانیم به درون خودمان مراجعه کنیم و ببینیم چه کاری انجام دادهایم چون ممکن است گفته شود ما نسبت به فعلی که خودمان انجام میدهیم یک نوع آگاهی داریم و میتوانیم از دریچۀ تحلیل آن، حقیقت وضع تعیینی را تحلیل کنیم؛ بر خلاف وضع تعیّنی که یک فعل آگاهانۀ صادر از فاعل ذیشعور نیست تا بتوان به راحتی آن را تحلیل کرد.
بنابراین به نظر میرسد باید بین بحث از وضع تعیینی و تعیّنی تفکیک کرد و مسلکهایی که در این بحث وجود دارد نیز همراه با خلط بین این دو بحث است. برخی از مسلکها همچون مسلک تعهّد یا مسلک تعاهد _که در عبارت محقق خراسانی مطرح شد_ تنها در وضع تعیینی قابل پذیرش است و در وضع تعیّنی اصلاً تصویر ندارد چون تعهّد و تعاهد و امثال آن، از افعال اختیاری واضع هستند و چنین فعل اختیاریی در وضع تعیّنی وجود ندارد پس این مسلکها در جایی مطرح میشوند که حقیقت وضع تعیینی با حقیقت وضع تعیّنی متفاوت قلمداد شود؛ در نتیجه بحث این دو باید از هم تفکیک شود.
ما ابتدا بحث وضع تعیینی را مطرح میکنیم با عنایت به این نکته که ممکن است شخصی بگوید من وجداناً میدانم حقیقت وضع تعیینی با حقیقت وضع تعیّنی یکسان است که این در حقیقت یک استدلال بر تعیین حقیقت وضع تعیینی قلمداد میشود.
آنچه مد نظر ما است این است که این دو بحث باید از هم تفکیک شوند. مسالکی که در بحث وضع تعیینی است با تحلیلهایی که در وضع تعیّنی مطرح است متفاوت است لذا ما بحث از وضع تعیینی را مطرح میکنیم با عنایت به این نکته که نکات مرتبط با وضع تعینی چه بسا بتواند ما را در تعیین حقیقت وضع تعیینی یاری دهد.
[1] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 9
[2] البحوث الاصولیه ج1 ص131
[3] الروم : 2 و 3
[4] الروم : 2
[5] الروم : 3
[6] البحوث الاصولیه ج1 ص134
[7] قاعدة لا ضرر و لا ضرار، ص: 148
[8] يونس : 35
[9] البحوث الاصولیه ج1 ص131